خداوند قابل رؤیت نیست حجه الاسلام و المسلمین علی اکبر رخصی

د, 12/09/1389 - 08:04
خداوند قابل رؤیت نیست حجه الاسلام و المسلمین علی اکبر رخصی

خداوند قابل رؤیت نیست                (علی اکبر رخصی)

متکلمان عدلیه همگی معتقدند خداوند ,نه در دنیا ونه در آخرت , با چشمان ظاهری دیده نمی شود. و اما در مورد سایر متکلمان؛ کرامیه و مجسمه , که خداوند را متصف به جسمیت دانسته و برای او جهل قائل هستند , هیچ اشکالی در جواز رؤیت او , در دنیا و آخرت , نمی بینند . و اهل حدیث و اشاعره , با اینکه از اثبات جسمیت جهت برای خدا تحاشیداشته (و از اقرار به آن می گریزند) , معتقدند روز قیامت خداوند قابل رؤیت است و افراد مومن او را می بینند همانطور که ماه در شب چهارده دیده می شود . روشن شدن مطلب و نظر صحیح در این باره , نیاز به بررسی تحلیلی سه امر دارد : الف-مشخص کردن محل نزاع ؛ ب- دلایل امتناع رویت خداوند ؛ ج-دلایل قائلین به جواز رؤیت.

محل نزاع چیست؟

مراد از رویتی که عدلیه آن را محال و ممنوع می دانند رویت بصری به معنای حقیقی آن است , نه آنچه از آن به رویت قلبی تعبیر می شود ؛ آنطور که در روایات اهل بیت آمده , و نه شهود علمی تام , که در اصطلاح اهل عرفان است . ظاهر کلام شیخ اشعری , همین رویت بصری است آنجا که می گوید : (( و ایمان داریم به اینکه

 خداوند در آخرت با چشمان رؤیت می شود همانطور که ماه در شب چهارده دیده می شود و مؤمنان او را می بینند همانطور که در روایت منقول از پیامبر (ص) آمده   است )).1 و همچنین گفته است : (( اگر کسی گفت : چرا از باب قیاس می گویید رؤیت خداوند با چشمان جایز است ؟به او گفته می شود : زیرا قول به جواز رؤیت , موجب توصیف خداوند به امر محالی نمی شود))2.

اما متکلمان متأخر اشعری به دلیل اینکه جواز رؤیت را در مورد خداوند محال می دیدند سعی کردند این نظریه را به وجوه مختلف تصحیح کنند .

فخر رازی در این مورد می گوید :

((قبل از شروع در بیان دلالت (دلیل بر مدعا) بایستی محل نزاع را بصورت خلاصه بیان کرد. زیرا کسی می تواند بگوید : اگر مراد از رؤیت , کشف تام است نزاعی در ثبوت آن نیست و اگر مراد , حالتی باشد که ما انسانها در وقت دیدن اجسام در خود می یابیم , نزاعی در انتفاع آن (در حق خداوند) نیست .... (تا آنجا که می گوید :) پاسخ این است که اگر به چیزی علم داشته باشیم و سپس آن را ببینیم , بین دو حالت (قبل و بعد از رؤیت) اختلاف تفاوتی ادراک می کنیم , ومنشأ این اختلاف نقش بستن صورت و شبح آن چیز در چشم , و یا خروج شعاع از چشم نیست , بلکه منشأ آن , حالت دیگری است که رؤیت نامیده می شود . وما مدعی خستیم که تعلق این صفت به ذات الهی جایز است ))3 .

چکیده سخن فخر رازی , همان طور که محقق طوسی خلاصه کرده است , این است که حالت به وجود آمده از ارتسام صورت و شبح یک شئ در چشم , یا خروج شعاع از چشم , متفاوت از حالت به وجودآمده در وقت حصول علم است که می تواند بدون ارتسام و خروج شعاع حاصل شود .

 

 

 

الإبانه , ص 21 . اللمع , ص 61 : با تلخیص . تلخیص الحصل , ص 316 .

 

 

 

نقد: حالت مذکور در کلام فخر رازی یا حقیقتاً همان رؤیت بصری است که به اعتراف خود فخر رازی , نسبت به خداوند محال است , یا این چنین نیست بلکه فقط از حیث نتیجه , یعنی مشاهده , با رؤیت بصری مشترک است . در این صورت , حالت مذکور به کشف تام و رؤیت قلبی بر می گردد که نزاعی در آن نیست . محقق طوسی می گوید (( برای اثبات اینکه این حالت  , چیزی غیر از کشف تام باشد نیاز به دلیل هست )) 1 .

دلایل امتناع رؤیت خداوند

چند وجه بر امتناع رؤیت الهی دلالت دارد :

رؤیت , نسبت به کسی (یا چیزی)  ممکن است که مقابل , یا در حکم مقابل باشد (مقابل, مثل جسم , و در حکم مقابل مثل تصویر در آینه) , و مقابله و آنچه در حکم مقابله باشد در اشیاء دارای جهت قابل تحقق است و خداوند چون منزه از جهت است بنابر این مرئی (و قابل رؤیت) نخواهد بود .مؤلف کتاب «الیاقوت» به همین مطلب اشاره کرده است : «رؤیت الهی صحیح نیست , زیرا داشتن جهت در مورد خداوند محال است »2.

 

رؤیت محقق نمی شود مگر از طریق انعکاس اشعه از شئ مرئی به اجزاء و جهازات چشم . بنابراین لازمه مرئی بودن خداوند این است که جسم و داری ابعاد باشد .

 

 

رؤیت بوسیله اجزاء و جهازات چشم , نوعی اشاره به مرئی به وسیله حدقه چشم است , و این اشاره , اشاره حسی است که نیازمند مشارالیه حسی ای است که در جهت خاصی واقع شده باشد , در حالیکه خداوند از جسمیت و جهت منزه است.

 

رؤیت یا بر کل ذات الهی واقع می شود یا بر بعض ذات. در صورت اول , مرئی باید محدود و متناهی باشد و در صورت دوم باید دارای جزء و بخش باشد که همه اینها در حق خداوند محال است .

 

تلخیص المحصل , ص 318. انوار الملکوت, ص 82.  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دلایل قائلان به جواز رؤیت خداوند

کسانی که به جواز رؤیت خداوند معتقدند دلایل عقلی و نقلی فراهم کرده اند . یکی از دلایل عقلی آنها را شیخ اشعری چنین بیان کرده است : «لازمه قول به جواز رؤیت , اثبات امر حادث نیست (تا در حق خداوند محال باشد) زیرا مرئی بودن شئ مرئی به دلیل محدث بودن آن نیست , والا لازم می آمد که هر امر محدثی مرئی باشد در حالیکه این امر (حتی نزد مخالفان رؤیت الهی) باطل است»1.

نقد: حدوث , شرط کافی رؤیت نیست تا این تالی باطل (مرئی بودن هر امر حادثی) لازم آید, بلکه حوث,شرط لازم برای صحت و امکان رؤیت استکه تحقیق و فعلیت رؤیت, متوقف بر ضمیمه شدن و حصول سایر شروطی است که قبلاٌ به آن اشاره کردیم . و از آنجا که بعضی از این شروط در موجودات مجرد محدث وجود ندارد رؤیت آنها امکان پذیر نیست .

سران و بزرگان اشاعره در دوره های متأخر ,  به دلیل عقلی دیگری استدلال کرده اند به این مضمون که ملاک و مصحح رؤیت, امر مشترک میان موجود واجب و ممکن , یعنی وجود است . آنها چنین می گویند : «رؤیت, امری مشترک بین جوهر و عرض است, و به ناچار باید برای رؤیت مشترک میان این دو , علت واحدی باشد , و این علت یا وجود است و یا حدوث . حدوث , چون امری عدمی است نمی تواند علت رؤیت باشد پس علت , منحصر در وجود است . نتیجه این که صحت رؤیت , مشترک بین واجب و ممکن است»2.

 

 

 

اللمع , ص 61. شرح مواقف , ج 8 , ص 115 ؛ شرح تجرید قوشجی , ص 329-330 ؛ تلخیص المحصل , ص 317 ؛ کشف المراد , ص 231 ؛ قواعد المرام , ص 78 .  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این دلیل , بسیار ضعیف است , و از همین رو حتی افراد متفکر و فاضل اشاعره هم آن را تام ندانساته اند . وجه ضعف این دلیل آن است که جهت مشترک برایرؤیت در جوهر و عرض, وجود, از آن رو که وجود است, نیست بلکه وجود مقید به چند ققید , علت این امر است و این قیود عبارتست از : ممکن بودن, مادی بودن, و واقع شدن در موقعیت و شرایط خاص که در مورد خداوند محال است. و اگر وجود, (از آن رو که وجود است) ملاک تام صحت رؤیت بود می بایست افکار و عقاید و امور روحی و نفسانی مثل قدرت واراده و سایر امور روحی وجودی نیز قابل رؤیت می شدند.

استدلال قائلان به جواز رؤیت خداوند به قرآن

قائلان به جواز رؤیت, به آیاتی از قرآن کریم تمسک کرده اند:

«وُجُوه یَومَئِذٍ نَاضِرَه الی رَبٌها ناظره»؛ (آری) در آن روز صورتهایی شاداب و مسرور است, و به پروردگارش می نگرد!»1.

توضیح استدلال: واژه «نظر» در لغت کاربرد های مختلف دارد ؛ گاهی به معنای انتظار است و بدون صله (ومتعلق و جار ومجرور) به کار می رو, و گاهی به معنای تفکر است که به کمک حرف «فی» متعدی می شود,و گاهی به معنای رأفت است و همراه با حرف لام متعدی می شود, و گاهی به معنای رؤیت است که توسط لفظ «الی» متعدی می شود, و چون در این آیات با لفظ «الی» استعمال شده, لازم است بر معنای رؤیت حمل شود.2

نقد: واژه «نظر» وقتی با «الی» متعدی می شود همان طور که به معنای «رؤیت» می آید, به عنوان کنایه از توقع و انتظار هم بکار می رود چنانکه شاعر می گوید: «صورت(انسان های مجاهدی) که روز بدر انتظار رستگاری از جانب خدای رحمان را می کشیدند». و همچنین قول شاعر دیگر: «من انتظار وعده ای که    داده ای  می کشم,

 

 

 

قیامت / 22-23 . شرح تجرید قوشجی, ص 331.  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 مثل انتظار و توقع شخص فقیر نسبت به فرد غنی و ثروتمند». در ادبیات محاوره ای و گفتگو ها هم شایع و رایج است که می گویند: «فلانی نظر به دست فلانی دارد» و مراد این است که وی شخص نادار و بی چیزی است که توقع عطا و بخشش از دیگری را دارد. تأمل در دو آیه مذکور و مقایسه آن دو با دو آیه دیگری که به دنبال آنها آمده روشن می سازد که مراداز «نظر» در آیه, توقع و انتظار داشتن است نه رؤیت. مقابله آیات مذکور, به این شرح است: مقابل آیه اول (وجوه یومئذ ناضره), این آیه است: «وجوه یومئذ باسره», و مقابل آیه دوم(الی ربها ناظره), این آیه است: «تظن أن یفعل بها فاقره». دسته اول, وضعیت مردم در روز قیامت را توصیف می کند که دو گروه هستند: عده ای افراد مطیع با صورت رخشان و خوشحال, و گروه دیگر, افراد سرکش با صورت های عبوس و پریشان. سپس آیات دسته دوم, برای هریک از این طایفه, وصف دیگری ذکر می کند, گروه اول نظر به پروردگار خود داشته و دسته دوم انتظار عذابی را می کشند که ستون فقرات آنها را در هم شکسته و پشت آنها را در هم می کوبد. بنابراین مقابله میان دو آیه اخیر بیان کننده مراد از آیه سوم است, که مقابل و متضاد با آیه چهارم است. و از آنجا که آیه چهارم, ظهور دارد در اینکه مراد, توقع و انظار افراد گناهکار برای عذاب شکننده است, آیه سوم نیز به معنای توقع و انتظار رحمت و کرم از ناحیه خدای متعال است نه رؤیت خداوند.

خداوند از موسی نقل می کند که گفت: رب أرنی أنظر ألیک؛1 پروردگارا خود را به من نشان بده تا تو را ببینم.

وجه استدلال: اگر رؤیت خداوند جایز و ممکن نبود در خواست حضرت موسی عبث و نشانه جهل وی می بود (و چون آن حضرت از جهل و عبث منزه است, پس رؤیت خداوند, امری ممکن است).

اعراف / 143 .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نقد: تدبر تأمل در مجموع آیات مرتبط با این ماجرا, بیانگر این امر است که غرض حضرن موسی از این درخواست, دفع خواسته باطل و محال نمایندگان و بزرگان قوم خود بود وقتی که به آن حضرت گفتند, به جای اینکه خداوند خودش را به ما بنمایاند, خود را به تو(حضرت موسی) نشان دهد, و این درخواست بعد از درخواست اولیه انان بود مبنی بر اینکه خداوند خودش را آشکارا به آنها بنمایاند تا به این مطلب ایمان بیاورند که خداوند با موسی سخن گفته است, و به دنبال این درخواست, صاعقه(عذاب الهی) آنها را در بر گرفت(و از دنیا رفتند) و حضرت موسی از خداوند خواست که آنها را به دنیا بر گرداند تا بتواند در وقت برگشت به سوی قوم خود, اعتراض احتمالی آنها را پاسخ دهد. زیرا اگر بدون نمایندگان و همراهان خود, نزد مردم برمی گشت ممکن بود ادعا کنند که تو(حضرت موسی)در سخن خود(در این مورد که خداوند با تو سخن می گوید) صادق نیستی و آن عده را هم که به همراه خود (به کوه طور) بردی کشته ای. به دنبال این درخواست حضرت موسی خداوند آنها را زنده گردانید و با حضرت موسی به نزد قوم خود فرستاد.

آیات مربوط به این قصه چنین است:

«و إذ قلتم یا موسی لن نؤمن لک حتی نری الله جهره فأخذتکم الصاعقه و انتم تنظرون»؛ و (نیز به یاد آورید) هنگامی را که گفتید: «ای موسی ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد؛ مگر اینکه خدا را آشکارا (با چشم خود) ببینیم» پس صاعقه ای شما را گرفت؛ در حالی که تماشا می کردید.1 «یسألک اهل الکتاب أن تنزل علیهم کتابا من السماء فقد سألوا موسی اکبر من ذلک فقالوا إرنا الله جهره فأخذتهم الصاعقه بظلمهم»؛ اهل کتاب از تو می خواهند کتابی از اسمان (یکجا) بر آنها نازل کنی؛ (در حالی که این یک بهانه است؛) آنها از

 

 

 

بقره / 55.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موسی, بزرگتر از این را خواستند, و گفتند: «خدا را آشکارا به ما نشان بده» و به خاطر این ظلم و ستم, صاعقه آنها را فرا گرفت.1

ج. «واختار موسی قومه سبعین رجلا لمیقاتنا فلما أخذتهم الرجفه قال رب لو شئت اهلکتهم من قبل و إیای أتهلکنا بما فعل السفها منا»؛ موسی از قوم خود, هفتاد تن از مردان را برای میعاد گاه ما برگزید؛ و هنگامی که زمین لرزه آنها را فرا گرفت (و هلاک شدند), گفت: «پروردگارا , اگر می خواستی,  می توانستی آنها و مرا پیش از این نیز هلاک کنی, آیا ما را به آنچه سفیهانمان انجام داده اند, (مجازات و) هلاک می کنی؟»2

د. «و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب إرنی انظر الیک»؛ و هنگامی که موسی به میعاد گاه ما آمد, و پروردگارش با او سخن گفت, عرض کرد: «پروردگارا, خودت را به من نشان ده, تا تو را ببینم»3

آیه اول و دوم نشان می دهد که اهل کتاب از حضرت موسی درخواست کردند خداوند, ذات خویش را بر آنها آشکار بگرداند, و به سبب این درخواست, مستحق عذاب و نابودی شدند, و صاعقه (عذاب الهی) آنها را فرا گرفت. و آیه سوم دلالت دارد بر اینکه کسانی که موسی از میان قوم خود برای میقات با پروردگار برگزیده بود دچار «رجفه» شدند و این امر هم به خاطر کار سفیهانه آنان بود, و ظاهر این است که عمل سفاهت آمیز آنها همان درخواست رؤیتی است که در دو آیه پیش ذکر شده است, و مقصود از «رجفه» هم همان صاعقه است, چنانکه از وسیله هلاکت قوم صالح یک بار به «رجفه» تعبیر شده4 و بار دیگر با عنوان صاعقه از آن یاد شده است.5

 

نساء / 153. اعراف / 155. اعراف / 143. اعراف / 78. حم السجده / 17.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

از آنجا که تنها در یک میقات , افرادی از قوم حضرت موسی وی را همراهی کرده اند, میقات مذکور در آیه سوم, همان میقات مذکور در آیه چهارم است. پس در این میقات دو درخواست(یکی از سوی حضرت موسی و دیگری از طرف افراد قوم وی) صورت گرفته است, جز اینکه درخواست رؤیت از جانب قوم, قبل از درخواست رؤیت توسط حضرت موسی برای خودش بوده است و درخواست قوم وی, در خواست حقیقی بود اما درخواست حضرت موسی ظاهری, و به قصد توهم قوم خود, و اسکات آنها بود. قرینه و مؤید این سخن آن است که از طرف خداوند هیچ گونه سرزنش و عتاب یا مؤاخذه و عذابی, به سبب این درخواست, متوجه حضرت موسی نشده بلکه به این سخن اکتفا شده که

3.آیه 143 سوره اعراف که متضمن پاسخ خداوند به درخواست حضرت موسی برای رؤیت است:

«رب إرنی انظر إلیک قال لن ترانی و لکن انظر الی الجبل فإن استقر مکانه فسوف ترانی»؛ پروردگارا خودت را نشان ده, تا تو را ببینم, گفت: «هرگز مرا نخواهی دید ولی به کوه بنگر, اگر در جای خود ثابت ماند, مرا خواهی دید».

وجه استدلال : خداوند رؤیت خود را متوقف بر استقرار و ثبات کوه کرده است, و ثبات و استقرار کوه (به حال خود) ذاتا امری ممکن است, و آنچه نیز که بر امری ممکن مشروط و متوقف شده, امری ممکن خواهد بود. پس رؤیت خداوند, ممکن(و جایز) است.1

نقد : چیزی که در آیه شریفه, رؤیت بر آن متوقف شده امکان استقرار نیست, بلکه اصل وجود و تحقق این امر (استقرار و ثبات کوه) بعد از تجلی خداوند بر آن است و فرض این است که کوه مورد اشاره بعد از تجلی خداوند, مستقر و ثابت نماند, چنانکه خداوند می فرماید: «فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر موسی صعقا فلما افاق قال

 

تلخیص المحصل , ص 319؛ شرح تجرید قوشجی, ص 329.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سبحانک تبت الیک و انا اول المؤمنین» اما هنگامی که پروردگارش بر کوه جلوه کرد, آن را همسان خاک قرار داد؛ و موسی مدهوش به زمین افتاد. چون به هوش آمد عرض کرد: خداوندا منزهی تو(از اینکه تو را با چشم ببینم) من به سوی تو بازگشتم و من نخستین مؤمنانم»1.

علاوه بر اینکه آنچه در آیه آمده عبارتست از: «استقرار کوه در حال نظر کردن حضرت موسی به آن بعد از تجلی خداوند», و استحاله استقرار کوه در حالت مذکور, امری آشکار است.

محقق طوسی در پاسخ به استدلال مذکور, به همین اشاره کرده است آنجا که می گوید: «و معلق کردن رؤیت خداوند بر استقرار (و عدم حرکت) شئ متحرک, دلیل بر امکان رؤیت نیست».2

«رؤیت خداوند» در روایات اهل بیت

مراجعه کننده به خطبه های حضرت علی در باب توحید, و آنچه از سایر امامان عترت پیامبر رسیده است, متوجه خواهد شد که نظر آنها در این مسئله, امتناع رؤیت است. کسی که خواستار آگاهی از سخنان امام علی در این مورد است به نهج البلاغه رجوع کند, و برای آگاهی بر سخنان سایر امامان اهل بیت می توان به کتاب کافی (از ثقه الاسلام کلینی) و کتاب توحید (از شیخ صدوق) باب هشتم, و همچنین کتاب بحار الانوار, ج4 , باب نفی رؤیت و تأویل آیات در باب رؤیت, مراجعه کرد.

امامان اهل بیت به رقم تأکید بر ابطال رؤیت بصری و حسی, تأکید بر امکان رؤیت قلبی کرده اند. مثلا وقتی شخصی به نام ذعلب یمانی از امام علی سؤال می کند که ای امیر المؤمنین آیا پروردگارت را دیده ای؟ امام در پاسخ می فرماید: آیا آنچه را نمی بینم عبادت می کنم؟ و در پاسخ سؤال وی از کیفیت این رؤیت می فرماید:

 

 

اعراف / 143. کشف المراد, ص 231؛ تلخیص المحصل , ص 319./

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«چشمان ظاهری به طریق مشاهده او را نمی بیند ولی قلوب به واسطه حقیقت ایمان او را درک می کنند».1 در پاسخ به سؤآل یکی از علمای یهود, که همین سؤال را پرسیده بود, نیز همین جواب را فرمود.2

شیخ صدوق از عبدالله بن سنان, و او از پدرش چنین نقل می کند: امام باقر بریکی از خوارج داخل شد آن شخص گفت: ای ابوجعفر چه چیز را می پرستی؟ فرمود: خدا. سؤال کرد: آیا او را دیده ای؟ فرمود: چشمان با مشاهده حس ظاهر او را نمی بینند ولی قلبها او را به حقیقت ایمان می بینند.3 روایات دیگری نیز(به همین مضمون وارد شده است).

اما بحث از حقیقت این رؤیت قلبی را, که غیر از رؤیت بصری و حسی است, باید در موضع(و علم مربوط) خودش دنبال کرد.

 

 

نهج البلاغه , خطبه 179. توحید صدوق , باب 8, حدیث 6. توحید صدوق , باب 8 , حدیث 5.

                                                                                              .

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.