به‌مناسبت سالروز ولادت حضرت علي‌اكبر(ع) و روز جوان/

چ, 04/22/1390 - 07:43
به‌مناسبت سالروز ولادت حضرت علي‌اكبر(ع) و روز جوان/

علي‌اكبر؛ مؤذن كاروان حسيني(ع) و شبيه‌ترين مردم به رسول‌الله(ص)
 علي‌‌اكبر‌(ع) بزرگ‌ترين پسر امام حسين‌(ع) از نظر صورت و سيرت و سخن گفتن به‌حدي شبيه پيامبر خدا‌(ص) بود كه هركسي شوق ديدار ايشان را داشت، به او مي‌نگريست.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بسیج طلاب ، طبق نقلي امام حسين عليه السّلام هنگام رفتن علي‌اكبر به ميدان نبرد فرمود: «خداوندا، گواه باش كه جواني براي جنگ با آنان مي‌رود كه شبيه‌ترين مردم به پيامبرت از جهت صورت و سيرت و سخن گفتن است و ما هرگاه مشتاق ديدار پيامبر تو مي‌شديم، به او نگاه مي‌كرديم».
علي‌اكبر‌ سلام الله عليه در واقعه عاشورا از اركان سپاه امام‌ به شمار مي‌رفت. تأكيد او بر حق‌مداري و دفاع از حق تا ايثار جان، هنگام شنيدن خبر به شهادت رسيدن خود در مسير كربلا از پدر بزرگوارش، اذان گفتن براي اقامه جماعت به امامت حسين‌ عليه السّلام در جريان برخورد سپاه حر با كاروان امام‌، به‌عهده گرفتن مسئوليت آب‌رساني به خيمه‌ها در شب عاشورا و همچنين داوطلب شدن ايشان براي شهادت پيش از ديگر بني‌هاشم، بنابر نقل مشهور، از ويژگي‌هاي اين فرزند برومند سيدالشهدا عليه السّلام است.

در «زيارت ناحيه مقدسه» خطاب به او آمده است:
«سلام بر تو، اي نخستين كشته از تبار بهترين بازمانده از نسل ابراهيم خليل. درود خدا بر تو و بر پدرت آنگاه كه درباره‌ات فرمود: «خدا بكشد آن گروهي را كه تو را كشت. پسرم! چه جرئتي بر خداي مهربان كردند و چه جسارتي در هتك حرمت پيامبر، پس از تو خاك بر سر دنيا!» گويي من (زائر) نزد تو (علي‌اكبر) هستم و تو به كافران مي‌گويي: «من علي، پسر حسين‌بن عليّ‌ام. به خانه خدا سوگند كه ما به پيامبر نزديك‌تريم. با نيزه چنان بر شما خواهم زد كه نوك آن كج شود. و با شمشير در حمايت از پدرم شما را مي‌زنم، زدن جوان‌ هاشمي عرب.
به خداوند سوگند، پسر بي‌نسب (ابن‌زياد) حق ندارد بر ما حكمفرماني كند.» تا عهدت را به انجام رساندي و پروردگارت را ديدار كردي. گواهي مي‌دهم كه تو به خدا و پيامبر او نزديك‌تريني و پسر پيامبر خدا و حجت و امين اويي. و پسر حجت خدا و پسر امين اويي. خداوند درباره قاتل تو، مرة‌بن منقذبن نعمان عبدي ـ كه لعنت و خواري خدا بر او باد ـ و همدستانش در كشتن تو داوري كند كه عليه تو هم‌داستان بودند. خدا آنان را به جهنم فرو افكند ـ كه بد بازگشتگاهي است ـ و خداوند ما را از ديدار كنندگان تو و همراهانت و همراهان جد و پدر و عمو و برادر و مادر ستم‌ديده‌ات قرار دهد. از دشمنان اهل انكار تو برائت مي‌جويم. سلام و نيز رحمت و بركات خدا بر تو باد!».

در اين باره همچنين گزارش‌هايي در كتاب‌هايي مانند: «اسرار الشهادات»، «عنوان الكلام» و «نور العين» آمده‌اند كه طرح آنها در اينجا ضرورتي ندارد، اما گزارش‌هاي قابل استناد، از اين قرارند:

«الامالي» شيخ صدوق به نقل از عبدالله‌بن منصور از امام صادق از پدرش امام باقر از جدش امام زين‌العابدين عليهم السّلام: حسين عليه السّلام در رهيمه فرود آمد و ابن‌زياد حرّبن يزيد را با هزار سوار شبانه به سوي او گسيل كرد . . . او هنگام نماز ظهر، به امام رسيد. حسين عليه السّلام به پسرش (علي اكبر) فرمان داد تا اذان و اقامه بگويد. سپس حسين عليه السّلام قامت بست و هر دو گروه با او نماز خواندند.

«الطبقات الكبري» (الطبقة الخامسة من الصحابة): مردي از شاميان علي اكبر فرزند حسين عليه السّلام را كه مادرش آمنه، دختر ابومرّةبن عروةبن مسعود ثقفي بود، و مادر آمنه نيز دختر ابوسفيان‌بن حرب (جدّ يزيد) بود، فراخواند و گفت: «تو با امير مؤمنان (يزيد) خويشاوندي داري و به او نزديكي. اگر بخواهي ما به تو امان مي‌دهيم و به هركجا كه دوست داشتي، برو!».
علي‌اكبر گفت: «بدان كه به خدا سوگند رعايت خويشاوندي پيامبر خدا لازم‌تر از رعايت خويشاوندي ابوسفيان است».
سپس به او هجوم برد و چنين سرود: «من علي، پسر حسين‌بن عليّ‌ام. به خانه [خدا] سوگند كه ما به پيامبر نزديك‌تريم از شمر و عمر (ابن‌سعد) و ابن‌زياد».
مردي از بني‌عبدقيس به نام مرةبن منقذبن نعمان به او حمله كرد و نيزه‌اي بر او زد. علي‌اكبر را بردند و نزديك پدرش بر زمين نهادند. حسين خطاب به او فرمود: «پسر عزيزم، تو را كشتند، دنيا پس از تو ويران باد!».
آنگاه او را به خود چسباند تا جان داد. همچنين حسين عليه السّلام گفت: «خدايا ما را خواندند تا ياري‌مان دهند ولي ما را وا نهادند و ما را كشتند.
خدايا باران را از آنان دريغ بدار و بركت‌هاي زمين را از آنان باز دار و اگر هم مدتي بهره‌مندشان كردي دچار اختلاف و تفرقه‌شان كن و هريك را به راهي ببر و هيچ‌گاه حاكمان را از آنها راضي مگردان!».

«الامالي» شيخ صدوق به نقل از عبدالله‌بن منصور از امام جعفر صادق از پدرش امام باقر از جدش امام زين‌العابدين عليهم السّلام: هنگامي كه علي اكبر براي مبارزه به سوي دشمن رفت چشمان حسين عليه السّلام گريان شد و گفت: «خدايا! تو بر ايشان گواه باش كه فرزند پيامبرت و شبيه‌ترين مردم به او در صورت و سيرت به سوي آنان مي‌رود».
علي اكبر نيز چنين رجز مي‌خواند:
من علي، پسر حسين‌بن عليّ‌ام.
به خانه خدا سوگند كه ما به پيامبر نزديك‌تريم.
آيا نمي‌بينيد كه چگونه از پدرم حمايت مي‌كنم؟
آنگاه ده تن از آنان را كشت و سپس به نزد پدرش بازگشت و گفت: «اي پدر، تشنه‌ام».
حسين عليه السّلام فرمود: «شكيبايي كن، پسر عزيزم. جدّت با كاسه‌اي پر به تو مي‌نوشاند».
او بازگشت و جنگيد و 44 تن از دشمنان را كشت و سپس به شهادت رسيد.
درود خدا بر او باد!

«تاريخ الطبري» به نقل از ابومخنف: زهيربن عبدالرحمان‌بن زهير خثعمي برايم نقل كرد كه آخرين بازمانده ياران حسين(ع) در روز عاشورا سويدبن عمروبن ابي‌مطاع خثعمي بود و نخستين كشته خاندان ابوطالب در آن روز كه پس از ياران حسين(ع) به ميدان رفت، علي اكبر، پسر حسين(ع) بود كه مادرش ليلا، دختر ابومرةبن عروةبن مسعود ثقفي بود و شهادتش بدين گونه بود كه بر دشمن حمله مي‌برد و چنين رجز مي‌خواند:
من علي، پسر حسين‌بن عليّ‌ام.
به خداي كعبه سوگند كه آن پسر بي‌نسب (ابن‌زياد) نمي‌تواند بر ما حكم براند.
او اين كار (حمله و رجزخواني) را بارها به انجام رساند. مرةبن منقذبن نعمان عبدي ليثي او را ديد و گفت: «گناهان عرب بر دوش من،‌ اگر بر من بگذرد و چنين كند و من پدرش را به عزايش ننشانم».
علي اكبر با شمشيرش به دشمن حمله مي‌برد كه بر مرةبن منقذ گذشت. او نيزه‌اي به علي اكبر زد و او بر زمين افتاد. دشمن گردش را گرفتند و با شمشيرهايشان او را تكه تكه كردند.
همچنين سليمان‌بن ابي‌راشد از حميدبن مسلم ازدي برايم نقل كرد كه در روز عاشورا به گوش خود شنيدم كه حسين(ع) مي‌گويد: «خدا بكشد كساني را كه تو را كشتند. اي پسر عزيزم! چه گستاخ بودند در برابر خداي رحمان و بر هتك حرمت پيامبر! دنيا پس از تو ويران باد!».
و گويي هم‌اينك به زني مي‌نگرم كه مانند خورشيد به‌گاه طلوع، به‌سرعت بيرون دويده ندا مي‌دهد: «اي برادرم و فرزند برادرم!».
درباره او پرسيدم، گفته شد: «اين زينب فرزند فاطمه دختر پيامبر خدا است».
آن زن آمد تا خود را به‌روي [پيكر] علي اكبر(ع) انداخت. حسين(ع) نزد او آمد و دستش را گرفت و او را به خيمه بازگرداند. سپس حسين(ع) به پسرش روي آورد و جوانان [خاندان] او نيز همراهش آمدند. حسين(ع) فرمود: «برادرتان را ببريد!».
آنان او را از آن‌جايي كه بر زمين افتاده بود، بردند و در خيمه‌اي نهادند كه جلوي آن مي‌جنگيدند.

«الملهوف»: هنگامي كه جز اهل بيت امام عليه السّلام كسي با او نماند، ‌علي اكبر(ع) ـ كه از زيباروي‌ترين و خوش‌خوترين مردم بود ـ بيرون آمد و از پدر اجازه نبرد خواست. امام به او اجازه داد. سپس مأيوسانه به او نگريست و سرش را پائين انداخت و گريست.
سپس گفت: «خدايا! گواه باش، جواني به نبرد آنها مي‌رود كه از نظر صورت و سيرت و سخن گفتن شبيه‌ترين مردم به پيامبر توست و ما هرگاه مشتاق پيامبرت مي‌شديم، به او مي‌نگريستيم». سپس بانگ برآورد و فرمود: «اي پسر سعد! خداوند، رَحِمت را قطع كند، همان‌گونه كه رَحِم مرا قطع كردي».
سپس علي‌ اكبر(ع) پيش آمد و به سختي با دشمن جنگيد و گروه فراواني را كشت. سپس نزد پدرش بازگشت و گفت: «اي پدر! تشنگي، مرا كُشت و سنگيني آهن [زره و كلاه‌خود و شمشير] مرا به رنج افكنده است. آيا آبي براي نوشيدن يافت مي‌شود؟».
حسين عليه السّلام گريست و گفت: «واي، واي! اي پسر عزيزم! از كجا آب بياورم؟ ‌اندكي بجنگ كه خيلي زود جدّت محمد صلّي الله عليه و آله را مي‌بيني و او از جام لبالبش شيريني‌اي به تو مي‌نوشاند كه ديگر هرگز تشنه نشوي».
علي اكبر(ع) به ميدان بازگشت و بهترين نبردش را به نمايش گذاشت. منقذبن مرة عبدي تيري به سوي او پرتاب كرد و او را به زمين انداخت. علي اكبر(ع) ندا داد: «اي پدر! سلام بر تو! اين جدّم است كه به تو سلام مي‌رساند و مي‌فرمايد: زودتر به‌سوي ما بيا». سپس صيحه‌اي كشيد و جان داد.
حسين(ع) آمد و بر بالاي سرش ايستاد و گونه بر گونه‌اش نهاد و فرمود: «خداوند بكشد كساني را كه تو را كشتند! چقدر در برابر خدا و بر هتك حرمت پيامبر خدا صلّي الله عليه و آله گستاخ بودند! دنيا پس از تو ويران باد!».
زينب سلام الله عليها دختر علي عليه السّلام بيرون آمد و فرياد مي‌زد: «اي محبوب من! اي زاده برادرم!» آن‌گاه آمد و خود را به‌روي [پيكر] علي اكبر سلام الله عليه انداخت. حسين نيز آمد و او را بلند كرد و به‌نزد زنان بازگرداند.
آن‌گاه مردان خاندان حسين عليه السّلام يك به يك به ميدان رفتند و دشمن گروهي از آنان را به شهادت رساند. حسين در آن حال بانگ برآورد و فرمود: «اي عموزادگان! شكيبا باشيد. اي خاندان من! شكيبايي كنيد. شكيبايي كنيد كه ـ به خدا سوگند ـ پس از امروز هيچ‌گاه خواري نخواهيد ديد».

«مقتل الحسين(ع)»: علي‌اكبر سلام الله عليه ـ كه مادرش ليلا دختر ابي‌مرةبن عروةبن مسعود ثقفي و آن هنگام هيجده ساله بود ـ گام پيش نهاد. هنگامي كه حسين او را ديد، محاسن سپيدش را رو به آسمان كرد و گفت: «خدايا! تو بر اين قوم گواه باش كه جواني به سوي آنان رفت كه از نظر صورت، سيرت و سخن گفتن شبيه‌ترين مردم به پيامبرت محمد صلّي الله عليه و آله بود و ما هرگاه مشتاق روي پيامبر خدا مي‌شديم، به روي او مي‌نگريستيم. خدايا! بركت‌هاي زمين را از آنان بازدار و چون چنين كردي، آنها را دچار تفرقه و گروه گروه كن و هريك را به راهي ببر و حاكمان را هيچ‌گاه از آنان راضي مدار كه آنان ما را دعوت كردند تا ياري‌مان دهند؛ اما بر ما هجوم آوردند كه با ما بجنگند و ما را بكشند». آن‌گاه ‌حسين عليه السّلام بر عمربن سعد بانگ برآورد: «چه مي‌خواهي؟ خداوند خويشاوندي تو را قطع كند و كارت را بر تو مبارك نگرداند و كسي را بر تو مسلط كند كه تو را در بسترت بكشد همان‌گونه كه خويشان مرا از ميان بردي و قرابتم را به پيامبر خدا پاس نداشتي».
آن‌گاه صدايش را بلند كرد و [اين آيه را] قرائت كرد: «خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد. آنها دودماني بودند كه برخي از برخي ديگر گرفته شده بودند؛ و خداوند،‌ شنوا و داناست».
سپس علي‌اكبر سلام الله عليه حمله برد و چنين رجَز خواند:
من علي، پسر حسين‌بن عليّ‌ام.
به خانه خدا سوگند كه ما به پيامبر نزديك‌تريم.
و به خدا سوگند كه بي‌نسب (ابن‌زياد) نمي‌تواند بر ما حكم براند.
شما را [آن‌قدر] با نيزه مي‌زنم تا اين‌كه خم شود
[و آن‌قدر] شما را با شمشير مي‌زنم تا آن‌كه درهم پيچد؛ زدن جوان هاشمي علوي.
وي پيوسته مي‌جنگيد تا ضجه كوفيان، از فراواني كشتگانشان، بلند شد. حتي روايت شده كه او با وجود تشنگي صد و بيست مرد از آنان را كشت. سپس به سوي پدرش بازگشت و در حالي كه زخم‌هاي فراواني به او زده بودند، گفت: «اي پدر! تشنگي مرا كشت و سنگيني آهن تاب مرا برد. آيا آبي براي نوشيدن هست تا با آن در برابر دشمن، نيرو بيابم؟».
حسين عليه السّلام گريست و فرمود: «اي پسر عزيزم! ‌بر محمد و علي و پدرت سخت است كه از آنان چيزي بخواهي و آن را اجابت نكنند، و از آنان ياري بخواهي و تو را ياري نكنند. پسر عزيزم! زبانت را [بيرون] بياور!».
آن‌گاه زبانش را گرفت و آن را مكيد. سپس انگشترش را به او داد و فرمود: «اين انگشتر را به دهانت بگير و براي نبرد با دشمنت بازگرد كه من اميد مي‌برم كه شب نرسيده، از كاسه لبريز جدّت چنان شربتي بنوشي كه پس از آن ديگر هرگز تشنه نشوي». پس علي‌اكبر به ميدان بازگشت و حمله برد و چنين رجز مي‌خواند:
حقيقت جنگ نمايان شده است
و پس از آن، راستي و پايداري آشكار مي‌شود.
به خداي صاحب ارض سوگند، نه شما را رها مي‌كنيم
و نه شمشيرهايمان را غلاف مي‌‌كنيم.
او به جنگ ادامه داد و دويست نفر را كشت. سپس، منقذبن مرة عبدي ضربه‌اي بر فرق سرش زد كه او را به زمين انداخت. [ديگر] سپاهيان نيز شمشيرهايشان را بر او فرود آوردند. او از گردن اسب آويخت. اسب او را ميان دشمن برد و آنان او را با شمشيرهايشان تكه تكه كردند. چون جان به گلويش رسيد، با بالاترين صدايش ندا داد: «اي پدر! اين، جدّم پيامبر خدا است كه با كاسه لبريزش به من شربتي نوشاند كه پس از آن هرگز تشنه نخواهم شد و به تو مي‌فرمايد: بشتاب كه كاسه‌اي برايت نگاه داشته‌اند!».
حسين عليه السّلام بانگ برآورد: «خداوند‌ بكشد كساني را كه تو را كشتند، اي پسر عزيزم! ‌چقدر در برابر خدا و بر هتك حرمت پيامبر خدا گستاخ بودند! دنيا، پس از تو، ويران باد!».
حُميدبن مسلم مي‌گويد: «گويي هم‌اينك به زني مي‌نگرم كه به‌سان خورشيد هنگام طلوع، به‌شتاب بيرون مي‌آيد و آه و ناله سر داده فرياد مي‌كشد: «واي، محبوب من! واي، ميوه دلم و نور چشمم!».
درباره‌اش پرسيدم، گفتند كه او زينب دختر علي است.
سپس آمد تا خود را به‌روي [پيكر] او انداخت. حسين به سوي او آمد و دستش را گرفت و [بلند كرد و] به خيمه‌اش بازگرداند.
آن‌گاه با جوانان [خاندان خود] به سوي فرزندش رفت و فرمود: «برادرتان را ببريد!».
آنها او را از آن‌جايي كه بر زمين افتاده بود، برداشتند و آوردند و پيشِ‌روي خيمه‌اي نهادند كه جلوي آن مي‌جنگيدند.

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.