بصیرت و عبرتهای عاشورا /علیرضا رنجبری

چ, 12/18/1389 - 09:01
بصیرت و عبرتهای عاشورا /علیرضا رنجبری

بصیرت و عبرتهای عاشورا

تفاوت درس و عبرت:
از معناي واژه هاي درس و عبرت مي توان دريافت كه مبدا و منشا درس– بيشتر – امور پسنديده و نيكوست و براي درس آموز داراي سود است و جنبه راهنمايي به سوي حقيقت و انسانيت دارد و هدف از آن تعليم كار نيك به گونه مستقيم است ولي در عبرت جنبه زيانبار چيزي را نشان مي دهند و به عبرت آموز به گونه غير مستقيم مي آموزند كه از افتادن به چنين زياني بر حذر باشد و گرد آن نگردد . اگر انسان حادثه اي عبرت آميز ببيند و فرجام و نتيجه اش را اعتبار كند و بكوشد تا بدان نزديك نشود در اين صورت عمل عبرت آميزي انجام گرفته است ولي اگر آن را اعتبار نكند و از آن دور نشود هيچ عبرتي نياموخته است. امام علي ع مي فرمايد : ما اكثر العبر و اقل الاعتبار چقدر عبرتها فراوانند و عبرت آموزي اندك! .
ضرورت عبرت آموزي:
سالياني بسيار است كه قافله بشري همواره از گذشته به سوي آينده در حركت است پيشينيان به رواق تاريخ پيوسته اند باز ماندگان در انتظار پياده شدن از مركب پر شتاب زندگي اند و آيندگان هنوز بر آن سوار نشده اند و بدين سان– زمين و زمان و زندگي – بي وقفه بر طبل عبرت آموزي مي كوبند و گوشهاي شنوا – چشمان بينا و خردهاي بيدار را به عبرت گيري فرا مي خوانند چنان كه امام بيدار دلان امير مومنان ع مي فرمايد:
همانا دنيا : سراي نيستي و دگرگوني ها و عبرتهاست و ... از عبرتهاي آن اين است كه اجل آدمي – در آستانه دستيابي به آرزويش به ناگاه فرا مي رسد و رشته آرزويش را مي گسلد و در نتيجه نه آرزويي به دست مي آيد و نه آرزومندي رهايي مي يابد .
عبرت آموزي با هستي آدمي عجين و جزئي از آن است و آن كس كه از عبرت آموزي مي گريزد در واقع بخشي ارزشمند از زندگي خويش را از كف و گونه اي كمال را از دست مي دهد . بنابراين همان گونه كه انسان از تجربه هاي ارزنده گذشتگان – براي پيشرفت در زندگاني مادي و رفاه اقتصادي خويش بهره مي جويد ودر حقيقت بخشي بزرگ از تمدن بشري را به ياري همان تجربه ها سامان مي دهد در زندگاني معنوي و رفتار و كردار خويش نيز بايد بدانان نظر كند و از ناكامي ها و شكست ها و مصيبت هايشان عبرت بياموزد و درس بگيرد.
پيامدهاي ارزشمند عبرت آموزي:
الف ) بصيرت : تحليل حوادث عبرت آميز – جست جوي عوامل و انگيزه ها و فرجام آنها – بينشي ژرف به آدمي مي بخشد و عقل و انديشه اش را بكار مي اندازد تا پيرامون عقايد و اعمال خويش بيشتر بينديشد ودر باره راهي كه براي زندگي فرد و اجتماعي اش بر مي گزيند – دقتي بيشتر كند چنان كه امام علي ع مي فرمايد : دوام الاعتبار يودي الي الاستبصار و يثمر الاز دجار ادامه عبرت آموزي به بصيرت مي انجامد و خويشتنداري در پي مي آورد.
ب) رشد و بالندگي : عبرت آموختن از رويدادهاي تلخ و شيرين – تشخيص راه را از چاه آسان مي سازد و انسان عبرت پذير به راحتي مي تواند از لابلاي آنها راه درست زندگي خويش را باز يابد. چنان كه همان امام همام در اين باره مي فرمايد : الاعتبار يقود الي الرشادعبرت آموختن موجب شكوفايي و بالندگي انسان است.
ج) بي اعتنايي به دنيا : آن كس كه با ديده عبرت به دنيا مي نگرد به خوبي در مي يابد كه همه مظاهر دنيوي ناپايدار و فنا پذيرند و شايسته آن نيستند كه آدمي عمر گرانمايه خويش را به پايشان بريزد . از اين رو به اندكي از دنيا بسنده مي كند و مي كوشد دل به آن نبندد . پيامبر بزرگ اسلام ص در اين باره مي فرمايد:
كسي كه با ديده عبرت به دنيا مي نگرد زندگي اش بسان رويايي است كه در آن چيزي را مي بيند ولي لمس نمي كند و با بد شمردن رفتار فريب خوردگان دنيا آنچه را مايه حساب و عذاب است از دل مي زدايد.
د) ايمني از لغزشها : بر سراسر هستي – نظام علت و معلول حاكم است و هيچ رويدادي بي علت روي نمي دهد . از اين رو – انسان عبرت پذير – با نگريستن به هر رويدادي شوم – به جست جوي علتش مي پردازد و با يافتن و شناختي درست از آن مي كوشد خود را از در افتادن بدان باز دارد از اين رو – امام علي ع مي فرمايد : من كثر اعتباره قل عثارههر كس بيشتر عبرت گيرد كمتر مي لغزد.
و اين روند چنان پيش مي رود كه چه بسا آدمي را از آلودگي به بيشتر خطاها و گناهان باز مي دارد چنان كه همان امام همام مي فرمايد: الاعتبار يثمر العصمةميوه عبرت آموختن ايمني است.
ه) توانمندي تقوا : در فرهنگ اسلامي – تقوا اكسيري گران سنگ است كه مي توان رد پايش را در كردار نيك آدمي باز يافت و بدون آن هرگز نمي توان به مقامات عالي ايمان و اخلاق راه يافت و مي توان گفت كه ايمان و عمل بي تقوا در معرض نابودي اند. از اين رو – توانمند ساختن اين نهال خجسته از نخستين وظايف مسلماني است و عبرت آموختن – عاملي كارساز و مشكل گشا در توانمند ساختن تقواست چنان كه امام علي ع در اين باره مي فرمايد: ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات حجزته التقوي عن تقحم الشبهات كسي كه عبرتهاي پيشينيان را در پيش چشم آورد تقوا او را از فرو ريختن در كارهاي مشتبه باز مي دارد.
و) رستگاري و خوشبختي : با نگاهي به آنچه گذشت – جاي ترديد باقي نمي ماند كه عبرت پذيري – آدمي را به پيمودن صراط مستقيم الهي رهنمون مي كند كه فرجامش جز رستگاري و خوشبختي در دو سرا نيست . امير مومنان ع در حديثي– عبرت پذيري را در كنار چند عنصر ارزشمند ديگر سبب خوشبختي ابدي دانسته مي فرمايد: فتفكروا ايها الناس و تبصروا و اعتبروا واتعظوا و تزودوا للاخرة تشعدوا اي مردم انديشه كنيد – بصيرت يابيد – عبرت گيريد – پند آموزيد و براي آخرت توشه بر گيريد تا كامياب شويد.
تاريخ آئينه عبرت
اين كه از دير باز گفته اند : گذشته – چراغ راه آينده است . سخني حكيمانه است و بايد همواره در پيش چشمانمان باشد و با مطالعه و دقت در تاريخ گذشتگان – راه درست را در زندگي خود باز شناسيم. از تجربه هاي آنان پند گيريم و از فراز و نشيب زندگي شان عبرت آموزيم.

ويژگيهاي عبرت آموزان

الف - از ديدگاه قران
تنها كساني كه داراي ويژگيهاي زير مي باشند در ميان عبرت آموزان جاي مي گيرند
ايمان : كافران و بي ايمانان چونان كه رابطه خود با خدا را قطع يا تيره مي سازند با پديده هاي هستي نيز رابطه اي درست نيستند و از آنها تنها در راه اهداف مادي و دنيوي خويش بهره مي برند و در حقيقت به تباه ساختن طبيعت و منابع آن مي پردازند:
گفتار برخي مردم در باره زندگي دنيا تو را به شگفتي مي آورد و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه مي گيرد . در حالي كه او سر سخت ترين دشمنان است. و چون باز مي گردد ( يا رياستي يابد ) تلاش مي كند كه در زمين فساد كند و كشت و نسل را نابود سازد و ( حال آن كه ) خداوند فساد را دوست ندارد.
پیداست که چنین کسانی هر گز به پدیده های جهان با دیده عبرت و پند آموزی نمی نگرند ، ولی مومنان خدا جو ، افزون بر آن که همه پدیده ها را مظهر قدرت ، حکمت و رحمت الهی می دانند و به مبدا آفرینش ایمان دارند ، فرجام و معاد همه آنها را نیز بسوی خدا می دانند و در خشت خام چیزی می بینند که بی ابمانان در آیینه نیز نمی بینند . امام علی ع در این باره می فرماید : انما ینظر المومن الی الدنیا بعین الاعتبار بی گمان مومن تنها به دیده عبرت به دنیا می نگرد....
بصیرت : قران مجید در برخی موارد که از عبرت و عبرت آموزی یاد می کند ، آنرا به صاحبان بصیرت نسبت می دهد و می فرماید : ان فی ذالک لعبره لا ولی الابصار ( نور : 46 ) همانا در این رویداد برای با بصیرتان ، عبرتی است.
بدین سان ، قران کریم بگونه تلویحی بی بصیرتان را کور دلانی معرفی می کند که خود را از عبرتها محروم ساخته اند ، چنان که در آیه ای دیگر ضمن اظهار گله از انسانها که چرا در زمین نمی گردند تا بصیرت یابند و عبرت گیرند ، از کوری دلها با صراحت یاد می کند و می فرماید:
آیا در زمین نمی گردند تا دلهایی داشته داشته باشند که با آن ، درک کنند یا گوشهایی داشته باشند که با آن بشنوند ؟! چرا که چشمان ظاهر کور نمی شوند ، بلکه دلهایی که در سینه ها جای دارند ، کور می گردد ! حج : 46
خرد ناب : صفت ارزشمند اولی الالباب در شانزده آیه قران به کار رفته است . واژه لب بمعنای عقل خالص و خرد ناب است که در همه کس یافت نمی شود گر چه همه ، به ظاهر ، از عقل بر خوردارند . از این رو ، قران مجید ، پند آموزی و عبرت گیری را ویژه اولی الالباب می داند و می فرماید : لقد کان فی قصصهم عبره لاولی الالباب ( یوسف : 111 ) بی گمان در داستان آنان عبرتی برای صاحبان خرد ناب است.
ب – روایات:
در سخنان بزرگان معصوم ع نیز بر عبرت آموزی از تاریخ گذشتگان تاکید شده است . آن پاک نهادان گرانقدر ، از دو شیوه در این راه بهره جسته اند که عبارتند از :
امر به عبرت آموزی:
اهل بیت پیامبر ص همواره پیروان و دوستان خویش را به گونه مستقیم سفارش می کرده اند که از گذشته تاریخ و فرجام شوم نابکاران عبرت گیرند و بکوشند که به چنان سرنوشتی گرفتار نشوند . در زیر ، به چند نمونه از این شیوه می نگریم : امیر مومنان ع در یکی از خطبه های ارزشمندش ضمن ارائه یک مثال محسوس به نصیحت مردم می پردازد و آنان را به عبرت آموختن فرا می خواند و می فرماید:
نه ثروت ها را در راه خدایی که آنها را روزی شما کرده است می بخشید و نه جانتان را برای آفریدگارش بخطر می اندازید . با انتساب خود بخدا ، بر بندگانش بزرگی می کنید ، ولی حرمتش را در میان بندگانش نگاه نمی دارید . از این که در منازل گذشتگان ، اسکان یافته اید و از نزدیکترین برادران خویش جدا گشته اید ، عبرت بگیرید ! . نهج البلاغه خطبه 116
همان حضرت ع در نامه ای به امام حسن مجتبی ع چنین می نویسد : بر دل خویش ، اخبار گذشتگان را عرضه کن و گرفتاری پیشینیان خود را به یادش آور ودر شهر و دیار آنان گردش کن و از آثار شان ، عبرت گیر و ببین که چه کرده اند و کجا رفته اند و از چه کسانی بریده اند ؟! آنگاه بخوبی می یابی که آنان از دوستانشان بریده اند و در دیار غربت جای گرفته اند و تو نیز گویا در اندک زمانی دیگر ، در زمره آنان در می آیی.
همچنین ، در نامه ای به حارث همدانی می نویسد : از گذشته دنیا برای آینده عبرت بر گیر ، چرا که پاره ای از آن با پاره دیگر همانند است و انجامش به آغازش می پیوندد و همه آن ، دگر گونه و جدایی طلب است.
نقل داستانهای عبرت آمیز:
از سویی دیگر ، خاندان عصمت ع ، داستانهایی عبرت انگیز نقل می کرده اند و هنر مندانه و مشفقانه مخاطبان خویش را از لابلای تاریخ عبور می داده اند تا با مشاهده فرجام سیاه تبهکاران ، عبرت آموزند و گرد تبهکاری و گناهکاری نروند . اینک ، به چند نمونه از این شیوه می نگریم : رسول اکرم ص می فرماید:
نخستین نقصی که بر بنی اسرائیل وارد شد این بود که یکی از آنها دیگری را ( در حال خلاف ) می دید ( روز اول ) به او می گفت : فلانی ! تقوای الهی پیشه کن و این کار را رها کن ، تو مجاز نیستی چنین کنی ! فردای آنروز وقتی او را در همان حال می دید ( نه تنها نهی از منکر نمی کرد ، بلکه ) خلاف او مانع نمی شد که با او همنشین گردد ، وقتی چنین کردند ، خداوند نیز برخی از دلها را بر برخی دیگر کوفت . سپس فرمود:
خداوند لعنت کند کسانی از بنی اسرائیل را که کافر شدند. سپس ، آن حضرت برای اینکه امت خویش را از در افتادن به چنین سرنوشت شومی باز دارد ، با تاکید فرمود:
هرگز {شما چنین مکنید } شما باید به معروف امر کنید ، شما باید از منکر نهی کنید و باید دست ستمگر را بگیرید و او را به طریق حق در آورید.
امیر مومنان ع نیز در یکی از خطبه هایش با یاد آوری داستان مستکبران پیشین و جنایتهایشان ، پیروان خویش را به عبرت آموزی از آنان می خواند و می فرماید:
بی گمان ، در تاریخ گذشته برای شما عبرتی است . عمالقه و فرزندانشان کجایند ؟! فرعونها و فرزندانشان کجایند ؟! اهل شهرهای رس کجایند . همانان که پیامبران را کشتند و نور سنت های فرستادگان خدا را فرو نشانیدند و روش ستمگران را زنده کردند ؟!
همچنین ، در جایی دیگر ، سر نوشت شوم شیطان ، بدبخت ترین موجود عالم را شایسته عبرت آدمی می داند و می فرماید:
از آنچه خداوند با ابلیس کرد ، عبرت گیرید زیرا خداوند عمل بسیار و کوشش بی دریغ او را نابود ساخت . او شش هزار سال خدا را پرستید که معلوم نیست از سالهای دنیا بوده است یا از سالهای آخرت.
امام حسین ع می فرماید : مردم ! از اندرزهای خداوند به اولیایش عبرت گیرید ، از قبیل نکوهش دانشمندان یهود {و مسیحی}... خرده ای که خداوند بر آنان گرفته این است که آنان پیش چشم خود ، زشتی و تباهی ستمگران را می دیدند ، ولی به دو دلیل آنان را باز نمی داشتند ، یا به مال و منالشان چشم دوخته بودند و یا از قدرت و شوکتشان می ترسیدند
امام سجاد ع نیز می فرماید : بیچاره آدمی زاد ! روزانه سه مصیبت گریبانش را می گیرد ، ولی او از آنها عبرت نمی آموزد ، در حالی که اگر عبرت بیاموزد ، مصیبتها و امور دنیوی برایش آسان می شود . مصیبت نخست آنکه هر روز یک روز عمرش کم می شود و در حالی که آنچه می گذرد دیگر باز نمی گردد ، او غصه نمی خورد ، ولی اگر در ثروتش کاستی رخ دهد ، غمگین می شود با اینکه مال دنیا باز گشتنی است . مصیبت دوم آنکه روزی اش را به چنگ می آورد ، در حالیکه اگر حلال باشد باید حساب پس دهد و اگر حرام باشد ، باید کیفر بیند ، مصیبت سوم که بزرگتر است اینکه هر روزی را شام می کند ، گامی به سرای آخرت نزدیکتر می شود ، در حالیکه نمی داند فرجامش بهشت است یا دوزخ.
یکى از جهات مربوط به حادثه عاشورا، عبرت‏هاى عاشوراست. عاشورا غیر از درس، یک صحنه عبرت است. انسان باید در این صحنه نگاه کند تا عبرت بگیرد. عبرت بگیرد یعنى چه؟ یعنى خود را با آن وضعیت مقایسه کند و بفهمد در چه حال و وضعى قرار دارد. چه چیزى او را تهدید مى‏کند و چه چیزى براى او لازم است. این را عبرت مى‏گویند. مثلا هنگامى که شما از جاده‏اى عبور مى‏کنید و اتومبیلى را مى‏بینید که واژگون شده یا تصادف کرده و آسیب دیده و مچاله شده و سرنشینانش نابود شدند، مى‏ایستید و به آن صحنه نگاه مى‏کنید، چرا؟ براى این که عبرت بگیرید. براى این که بر شما معلوم بشود که چه جور سرعت و حرکت و چه جور رانندگى به این وضعیت منتهى مى‏شود. این هم نوع دیگرى از درس است اما درس از راه عبرت گیرى. حال مى‏خواهیم این را یک قدرى بیش‏تر بررسى کنیم.
اولین عبرتى که در قضیه عاشورا ما را متوجه خود مى‏کند این است که ببینیم چه شد که پنجاه سال بعد از درگذشت پیغمبر صلى الله علیه و آله جامعه اسلامى به آن حد رسید که کسى مثل امام حسین علیه السلام ناچار شد براى نجات جامعه این چنین فداکارى بکند. یک وقت این فداکارى بعد از گذشت هزار سال از صدر اسلام است یا یک وقت در قلب کشورها و ملت‏هاى مخالف و معاند با اسلام است، این یک حرفى است اما این که حسین بن على علیه السلام در مرکز اسلام، در مدینه و مکه (مرکز وحى نبوى) با وضعیتى مواجه شود به طورى که هرچه نگاه کند ببیند چاره‏اى جز فداکارى نیست (آن هم فداکارى خونین و با عظمتى)، این قابل تأمل است . مگر چه وضعى بود که حسین بن على علیه السلام احساس کرد که اسلام فقط با فداکارى او زنده مى‏ماند و الا از دست مى‏رود؟ عبرت این جاست، ما باید نگاه کنیم و ببینیم که چه شد که فردى مثل یزید بر جامعه اسلامى حاکم شد؟ جامعه اسلامى که رهبر و پیغمبرش در مکه و مدینه پرچم‏ها را مى‏داد دست مسلمان‏ها و آن‏ها مى‏رفتند تا اقصا نقاط جزیرة العرب و مرزهاى شام، امپراتورى روم را تهدید مى‏کردند و سربازان دشمن نیز از مقابلشان فرار مى‏کردند و مسلمین پیروزمندانه برمى‏گشتند (مثل ماجراى تبوک) و جامعه اسلامى که در مسجد و معبر آن، صوت تلاوت قرآن بلند بود و شخصیتى مثل پیغمبر صلى الله علیه و آله با آن لحن و نفس، آیات خدا را بر مردم مى‏خواند و مردم را موعظه مى‏کرد و آن‏ها را در جاده هدایت با سرعت پیش مى‏برد. چطور شد که همین جامعه، همین کشور و همین شهرها آن قدر از اسلام دور شدند تا کسى مثل یزید بر آن‏ها حکومت کرد؟ چرا باید وضعى پیش بیاید که کسى مثل حسین بن على علیه السلام ببیند چاره‏اى ندارد جز این فداکارى عظیم، که در تاریخ بى‏نظیر است. چه شد که آن‏ها به این جا رسیدند؟ این همان عبرت است. ما باید این را امروز مورد توجه دقیق قرار بدهیم. ما امروز یک جامعه اسلامى هستیم. باید ببینیم آن جامعه اسلامى چه آفتى پیدا کرد که کارش به یزید رسید. چه شد که بیست سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام در همان شهرى که ایشان حکومت مى‏کرد سرهاى پسران امیرالمؤمنین علیه السلام را بر نیزه کردند و در آن شهر گرداندند! کوفه همان جایى است که امیرالمؤمنین علیه السلام توى بازارهاى آن راه مى‏رفت، تازیانه بر دوش مى‏انداخت و مردم را امر به معروف و نهى از منکر مى‏کرد. فریاد تلاوت قرآن در آناء اللیل و اطراف النهار، از مسجد و تشکیلات آن بلند بود. این همان شهر است که حالا دخترها و حرم امیرالمؤمنین علیه السلام را به اسارت در بازار آن مى‏گردانند. چه شد که ظرف بیست سال به این جا رسیدند؟ جواب، این است : رسیدند که یک بیمارى وجود دارد که مى‏تواند جامعه‏اى که در رأس آن کسى مثل پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است را در ظرف چند ده سال به آن وضعیت برساند. پس این یک بیمارى خطرناکى است و ما هم باید از این بیمارى بترسیم. امام بزرگوار ما اگر خود را شاگردى از شاگردان پیغمبر صلى الله علیه و آله محسوب مى‏کرد، سر فخر به آسمان مى‏سود. افتخار امام ما کجا و پیغمبر صلى الله علیه و آله کجا؟ جامعه‏اى را که پیغمبر صلى الله علیه و آله ساخته بود، بعد از مدت چند سال به آن وضع دچار شد و لذا جامعه ما خیلى باید مواظب باشد که به آن بیمارى دچار نشود. عبرت این جاست. ما باید آن بیمارى را بشناسیم و آن را یک خطر بزرگ بدانیم و از آن اجتناب کنیم.
عاشورا به ما درس مى دهد كه در ماجراى دفاع از دين، بصيرت بيش از چيزهاى ديگر براى انسان لازم است. بى بصيرت ها بدون اين كه بدانند، فريب مى خورند و در جبهه باطل قرار مى گيرند چنان كه در جبهه ابن زياد كسانى بودند كه فُسّاق و فجّار نبودند ولى از بى بصيرت ها بودند. اينها درس هاى عاشوراست البته همين درس ها كافى است كه يك ملت را از ذلت به عزّت برساند. همين درس ها مى تواند جبهه كفر و استكبار را شكست بدهد.
عاشورا غير از درس، يك صحنه عبرت است. انسان بايد در اين صحنه نگاه كند تا عبرت بگيرد. عبرت بگيرد يعنى چه؟ يعنى خود را با آن وضعيت مقايسه كند و بفهمد در چه حال و وضعى قرار دارد. چه چيزى او را تهديد مى كند و چه چيزى براى او لازم است. اين را عبرت مى گويند.
اولين عبرتى كه در قضيه عاشورا ما را متوجه خود مى كند اين است كه ببينيم چه شد كه پنجاه سال بعد از درگذشت پيغمبر جامعه اسلامى به آن حد رسيد كه كسى مثل امام حسين(ع) ناچار شد براى نجات جامعه اين چنين فداكارى كند... مگر چه وضعى بود كه حسين بن على(ع) احساس كرد كه اسلام فقط با فداكارى او زنده مى ماند و الا از دست مى رود؟ عبرت اين جاست ما بايد نگاه كنيم و ببينيم كه چه شد كه فردى مثل يزيد بر جامعه اسلامى حاكم شد؟ جامعه اسلامى كه رهبر و پيغمبرش در مكه و مدينه پرچم ها را مى داد دست مسلمان ها و آن ها مى رفتند تا اقصا نقاط جزيرة العرب و مرزهاى شام، امپراتورى روم را تهديد مى كردند و سربازان دشمن نيز از مقابلشان فرار مى كردند و مسلمين پيروزمندانه برمى گشتند (مثل ماجراى تبوك) و جامعه اسلامى كه در مسجد و مَعبَر آن، صوت تلاوت قرآن بلند بود و شخصيتى مثل پيغمبرْ با آن لحن و نَفَس، آيات خدا را بر مردم مى خواند و مردم را موعظه مى كرد و آن ها را در جاده هدايت با سرعت پيش مى برد. چطور شد كه همين جامعه، همين كشور و همين شهرها آن قدر از اسلام دور شدند تا كسى مثل يزيد بر آن ها حكومت كرد؟ چرا بايد وضعى پيش بيايد كه كسى مثل حسين بن على (ع) ببيند چاره اى ندارد جز اين فداكارى عظيم, كه در تاريخ بى نظير است. چه شد كه آن ها به اين جا رسيدند؟ اين همان عبرت است.
ما بايد اين را امروز مورد توجه دقيق قرار بدهيم. ما امروز يك جامعه اسلامى هستيم. بايد ببينيم آن جامعه اسلامى چه آفتى پيدا كرد كه كارش به يزيد رسيد. چه شد كه بيست سال بعد از شهادت اميرالمؤمنين(ع) در همان شهرى كه ايشان حكومت مى كرد سرهاى پسران اميرالمؤمنين(ع) را بر نيزه كردند و در آن شهر گرداندند! كوفه همان جايى است كه اميرالمؤمنين(ع) توى بازارهاى آن راه مى رفت، تازيانه بر دوش مى انداخت و مردم را امر به معروف و نهى از منكر مى كرد. فرياد تلاوت قرآن در آناء الليل و أطراف النّهار، از مسجد و تشكيلات آن بلند بود. اين همان شهر است كه حالا دخترها و حرم اميرالمؤمنين(ع) را به اسارت در بازار آن مى گردانند. چه شد كه ظرف بيست سال به اين جا رسيدند؟
به نظر من امروز يكي از پيام هاي عاشورا از ديگر درس ها و پيام هاى عاشورا براى ما فورى تر است. ما بايد بفهميم چه بلايى بر سر آن جامعه آمده كه سر حسين بن على (ع) آقا زاده اول دنياى اسلام و پسر خليفه مسلمين على بن ابى طالب(ع) در همان شهرى كه پدر او بر مسند خلافت مى نشسته است گردانده شد و آب از آب هم تكان نخورد. ببينيم چگونه از همان شهر افرادى آمدند به كربلا و او و اصحابش را با لب تشنه به شهادت رساندند و حرم اميرالمؤمنين(ع) را به اسارت گرفتند. حرف در اين زمينه زياد است.
من در پاسخ به اين سؤال يك آيه از قرآن را مطرح مى كنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن درد و بيمارى را به مسلمين معرفى مى كند. آن آيه اين است كه مى فرمايد: "فخلف مِنْ بَعدهِم خَلْفٌ اَضاعُوا الصّلوة واتبعوا الشّهَوات فَسَوف يَلقَون غَيّا".دو عامل، عامل اصلى اين گمراهى و انحراف عمومى است: يكى "دور شدن از ذكر خدا" كه مظهر آن صَلوة و نماز است يعنى فراموش كردن خدا و معنويت و جدا كردن حساب معنويت از زندگى و فراموش كردن توجه و ذكر و دعا و توسل و توفيق از خداى متعال و توكل بر خدا و كنار گذاشتن محاسبات خدايى از زندگى و عامل دوم اتبعوا الشهوات است يعنى "دنبال شهوترانى ها و هوس ها و در يك جمله (دنيا طلبى) رفتن" و به فكر جمع آورى ثروت و مال بودن و التذاذ و به دام شهوات دنيا افتادن و اصل دانستن اينها و فراموش كردن آرمان ها. اين درد اساسى و بزرگ است و ما هم ممكن است به اين درد دچار بشويم.
كسانى كه دلسوزند نبايد بگذارند معيارهاى الهى در جامعه عوض بشود. اگر معيار تقوا در جامعه عوض شد معلوم است كه بايد خون يك انسان با تقوايى مثل حسين بن على(ع) ريخته شود. اگر زرنگى و دست و پا دارى در كار دنيا و پشت سر هم اندازى و دروغگويى و بى اعتنايى به ارزش هاى اسلامى ملاك قرار گرفت، معلوم است كه كسى مثل يزيد بايد در رأس كار قرار بگيرد و كسى مثل عبيدالله بايد شخص اول كشور عراق بشود. « گزیده هایی از بيانات مقام معظم رهبرى (مدّظله العالى) در ديدار با نيروهاى مقاومت بسيج، محرّم 1413
اگر امروز من و شما جلو قضيه را نگيريم، ممكن است پنجاه سال ديگر، ده سال ديگر يا پنج سال ديگر، جامعه‌ى اسلامى ما كارش به جايى برسد كه در زمان امام حسين عليه‌السّلام رسيده بود. مگر اين‌كه چشمان تيزى تا اعماق را ببيند؛ نگهبان امينى راه را نشان دهد؛ مردم صاحب فكرى كار را هدايت كنند و اراده‌هاى محكمى پشتوانه‌ى اين حركت باشند. آن وقت، البته، خاكريزِ محكم و دژِ مستحكمى خواهد بود كه كسى نخواهد توانست در آن نفوذ كند. و الاّ، اگر رها كرديم، باز همان وضعيت پيش مى‌آيد. آن‌وقت، اين خونها، همه هدر خواهد رفت.
در آن عهد، كار به جايى رسيد كه نواده‌ى مقتولينِ جنگ بدر كه به دست اميرالمؤمنين و حمزه و بقيه‌ى سرداران اسلام، به درك رفته بودند، تكيه بر جاى پيغمبر زد، سرِ جگر گوشه‌ى همان پيغمبر را در مقابل خود نهاد و با چوبِ خيزران به لب و دندانش زد و گفت:
ليت اشياخى ببدرٍ شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل
يعنى كشته‌هاى ما در جنگ بدر، برخيزند و ببينند كه با كشنده‌هايشان چه كار كرديم! قضيه، اين است. اين‌جاست كه قرآن مى‌گويد عبرت بگيريد! اين‌جاست كه مى‌گويد: «قُلْ سِيرُوا فِى الْأرْضِ» در سرزمين تاريخ سير كنيد و ببينيد چه اتّفاقى افتاده است؛ آن‌گاه خودتان را برحذر داريد.
دورانِ لغزشِ خواصِ طرفدارِ حق، حدوداً هفت، هشت سال پس از رحلت پيغمبر شروع شد. به مسأله‌ى خلافت، اصلاً كار ندارم. مسأله‌ى خلافت، جدا از جريان بسيار خطرناكى است كه مى‌خواهم به آن بپردازم. قضايا، كمتر از يك دهه پس از رحلت پيغمبر شروع شد. ابتدا سابقه‌داران اسلام - اعم از صحابه و ياران و كسانى كه در جنگهاى زمان پيغمبر شركت كرده بودند - از امتيازات برخوردار شدند، كه بهره‌مندىِ مالىِ بيشتر از بيت‌المال، يكى از آن امتيازات بود. چنين عنوان شده بود كه تساوى آنها با سايرين درست نيست و نمى‌توان آنها را با ديگران يكسان دانست! اين، خشتِ اوّل بود. حركتهاى منجر به انحراف، اين گونه از نقطه‌ى كمى آغاز مى‌شود و سپس هر قدمى، قدم بعدى را سرعت بيشترى مى‌بخشد. انحرافات، از همين نقطه شروع شد، تا به اواسط دوران عثمان رسيد. در دوران خليفه‌ى سوم، وضعيت به گونه‌اى شد كه برجستگان صحابه‌ى پيغمبر، جزو بزرگترين سرمايه‌داران زمان خود محسوب مى‌شدند! توجّه مى‌كنيد! يعنى همين صحابه‌ى عالى‌مقام كه اسمهايشان معروف است - طلحه، زبير، سعدبن‌ابى‌وقّاص و غيره - اين بزرگان، كه هر كدام يك كتاب قطور سابقه‌ى افتخارات در بدر و حُنين و اُحد داشتند، در رديف اول سرمايه‌داران اسلام قرار گرفتند. يكى از آنها، وقتى مُرد و طلاهاى مانده از او را خواستند بين ورثه تقسيم كنند، ابتدا به صورت شمش درآوردند و سپس با تبر، بناى شكست و خرد كردن آنها را گذاشتند. مثل هيزم، كه با تبر به قطعات كوچك تقسيم كنند! طلا را قاعدتاً با سنگِ مثقال مى‌كشند. ببينيد چقدر طلا بوده، كه آن را با تبر مى‌شكسته‌اند! اينها در تاريخْ ضبط شده است و مسائلى نيست كه بگوييم شيعه در كتابهاى خود نوشته‌اند. حقايقى است كه همه در ثبت و ضبط آن كوشيده‌اند. مقدار درهم و دينارى كه از اينها به جا مى‌ماند، افسانه‌وار بود. گزیده از بیانات مقام معظم رهبری در ديدار فرماندهان لشكر 27 محمد رسول‌الله (ص) / عوام و خواص سال ۱۳۷۵
واقعه عاشورای حسینی، مملو از عبرت ها و درس هایی بزرگ و قابل تامل که شناخت و عمل به هریک از آن ها انسان را گام ها به سعات و روسفیدی در دنیا و آخرت نزدیک می کند. در این باره بسیار سخن گفته و نوشته شده و بزرگان و علمای دین از دل این حقیقت یگانه چه عبرت و درست ها نیافته و بیان نکرده اند. نمونه ای راهگشا از مهمترین درس هایی است که می توان از عاشورا گرفت، بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار فرماندهان گردانها، گروهانها و دسته‏هاى عاشوراى نیروهاى مقاومت بسیج سراسر کشور است.در میان سخنان رهبر انقلاب در این باره، مفهومی تاریخ ساز به عنوان یکی از درس های مهم عاشورا ذکر شده که بویژه در 18 ماه اخیر هم بارها و بارها از سوی ایشان مورد تاکید قرار گرفته است.
"بصیرت" همین حقیقت تاریخ ساز و یکی از درس های بزرگ عاشوراست که نعمت برخورداری از آن بسیاری را در آغوش سعادت نشانده و خواص زیادی را هم از صدر تاکنون در جرگه یزیدیان زمانه جای داده است.
سخنان رهبر معظم انقلاب در این باره از آن رو اهمیت دارد، که حدود 18 سال پیش یعنی 22 تیرماه سال 1371 بیان شده است.
ایشان در این سخنرانی که به مناسبت سالروز شهادت امام سجّاد(ع) ایراد کرده اند، حادثه عظیم عاشورا را از دو جهت قابل تامّل و تدّبر دانسته اند: جهت اوّل، درسهاى عاشوراست. عاشوراپیامها و درسهایى‏دارد. عاشورا درس مى‏دهد که براى حفظ دین، باید فداکارى کرد. درس مى‏دهد که در راه قرآن، از همه چیز باید گذشت. درس مى‏دهد که در میدان نبرد حقّ و باطل، کوچک وبزرگ، زن ومرد، پیر و جوان، شریف و وضیع و امام و رعیّت، با هم‏در یک صف قرار مى‏گیرند. درس مى‏دهد که جبهه دشمن با همه تواناییهاى ظاهرى، بسیار آسیب پذیر است. (همچنان که جبهه بنى‏امیه، به‏وسیله کاروان اسیران عاشورا، در کوفه آسیب دید، در شام آسیب دید، در مدینه آسیب دید، و بالأخره هم این ماجرا، به فناى جبهه سفیانى منتهى شد.) درس مى‏دهد که در ماجراى دفاع از دین، از همه چیزبیشتر، براى انسان، بصیرت لازم است. بى‏بصیرتها فریب مى‏خورند. بى‏بصیرتهادرجبهه باطل قرار مى‏گیرند؛ بدون این‏که خود بدانند. همچنان که در جبهه ابن‏زیاد، بودند که از فسّاق و فجّار نبودند، ولى از بى‏بصیرتها بودند.
کسانى اینها درسهاى عاشوراست. البته همین درسها کافى است که یک ملت را، از ذلّت به عزّت برساند. همین درسها مى‏تواند جبهه کفر و استکبار را شکست دهد. درسهاى زندگى سازى است. این، آن جهت اوّل.
جهت دوم از آن دو جهتى که عرض کردم، «عبرتهاى عاشورا»ست. غیراز درس، عاشورا یک صحنه عبرت است. انسان باید به این صحنه نگاه کند، تا عبرت بگیرد. یعنى چه، عبرت بگیرد؟ یعنى خود رابا آن وضعیت مقایسه کند و بفهمد در چه حال و در چه وضعیتى است؛ چه چیزى او را تهدید مى‏کند؛ چه چیزى براى او لازم است؟ این را مى‏گویند «عبرت». شما اگر از جاده‏اى عبور کردید و اتومبیلى را دیدید که واژگون شده یا تصادف کرده و آسیب دیده؛ مچاله شده و سرنشینانش نابود شده‏اند، مى‏ایستید و نگاه مى‏کنید، براى این‏که عبرت بگیرید. معلوم شود که چطور سرعتى، چطور حرکتى و چگونه رانندگى‏اى، به این وضعیت منتهى مى‏شود. این هم‏نوع دیگرى از درس است؛ اما درس از راه عبرت گیرى است. این را قدرى بررسى کنیم.
اوّلین عبرتى که در قضیه عاشورا ما را به خود متوجّه مى‏کند، این است که ببینیم چه شد که پنجاه سال بعد از درگذشت پیغمبر صلوات‏اللَّه و سلامه علیه، جامعه اسلامى به آن حدّى رسید که کسى مثل امام حسین علیه‏السّلام، ناچار شد براى نجات جامعه اسلامى، چنین فداکارى‏اى بکند؟ این فداکارى حسین بن على علیه‏السّلام، یک وقت بعد از هزار سال از صدراسلام است؛ یک وقت درقلب کشورها و ملتهاى مخالف و معاند بااسلام است؛ این یک حرفى است. اما حسین‏بن‏على علیه‏السّلام، در مرکزاسلام، در مدینه و مکه - مرکز وحى نبوى- وضعیتى دید که هر چه نگاه کرد چاره‏اى جز فداکارى نداشت؛ آن هم چنین فداکارى خونینِ با عظمتى! مگر چه وضعى بود که حسین‏بن‏على علیه‏السّلام، احساس کرد که اسلام فقط با فداکارى او زنده خواهد ماند، والّا از دست رفته است؟! عبرت این‏جاست. روزگارى رهبر و پیغمبر جامعه اسلامى، از همان مکه و مدینه پرچمها را مى‏بست، به دست مسلمانها مى‏داد و آنها تا اقصى‏ نقاط جزیزةالعرب و تا مرزهاى شام مى‏رفتند؛ امپراتورى روم را تهدید مى‏کردند؛ آنها از مقابلشان مى‏گریختند و و لشکریان اسلام پیروزمندانه برمى‏گشتند؛ که در این خصوص مى‏توان به ماجراى «تبوک» اشاره کرد. روزگارى در مسجد و معبر جامعه اسلامى، صوت و تلاوت قرآن بلند بود و پیغمبر با آن لحن و آن نَفَس، آیات خدا را بر مردم مى‏خواند و مردم را موعظه مى‏کرد وآنها را در جاده هدایت با سرعت پیش مى‏برد. ولى چه شد که همین جامعه، همین کشور و همین شهرها، کارشان به جایى رسد و آن‏قدر از اسلام دور شدند که کسى مثل یزید برآنها حکومت مى‏کرد؟! وضعى پیش آمد که کسى مثل حسین بن‏على علیه‏السّلام، دید که چاره‏اى جزاین فداکارى عظیم ندارد! این فداکارى، در تاریخ بى‏نظیراست. چه شد که به چنین مرحله‏اى رسیدند؟ این، آن عبرت است. ما باید این را امروز مورد توجّه دقیق قرار دهیم.
ما امروز یک جامعه‏اسلامى هستیم. باید ببینیم آن جامعه‏اسلامى، چه آفتى پیدا کرد که کارش به یزید رسید؟ چه شد که بیست سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه‏الصّلاةوالسّلام، در همان شهرى که او حکومت مى‏کرد، سرهاى پسرانش را بر نیزه کردند و در آن شهر گرداندند؟! کوفه یک نقطه بیگانه از دین نبود! کوفه همان جایى بود که امیرالمؤمنین علیه‏السّلام در بازارهاى آن راه مى‏رفت؛ تازیانه بر دوش مى‏انداخت؛ مردم را امر به معروف و نهى از منکر مى‏کرد؛ فریاد تلاوت قرآن در «آناءاللیل و اطراف النهار» ازآن مسجد و آن تشکیلات بلند بود. این، همان شهر بود که پس از گذشت سالهایى نه چندان طولانى در بازارش دختران و حرم امیرالمؤمنین علیه‏السّلام را، با اسارت مى‏گرداندند. در ظرف بیست سال چه شد که به آن‏جا رسیدند؟ اگر بیمارى‏اى وجود دارد که مى‏تواند جامعه‏اى را که در رأسش کسانى مثل پیغمبراسلام و امیرالمؤمنین علیهما السّلام بوده‏اند، در ظرف چند ده سال به آن وضعیت برساند، این بیمارى، بیمارى خطرناکى است و ما هم باید از آن بترسیم. امام بزرگوارما، اگر خودرا شاگردى از شاگردان پیغمبر اکرم صلوات‏اللَّه و سلامه علیه محسوب مى‏کرد، سرِ فخر به آسمان مى‏سود. امام، افتخارش به این بود که بتواند احکام پیغمبر را درک، عمل و تبلیغ کند. امام ما کجا، پیغمبر کجا؟! آن جامعه را پیغمبر ساخته بود و بعد از چند سال به آن وضع دچار شد. این جامعه ما خیلى باید مواظب باشد که به آن بیمارى دچار نشود. عبرت، این‏جاست! ما باید آن بیمارى را بشناسیم؛ آن را یک خطر بزرگ بدانیم و از آن اجتناب کنیم.
به‏نظر من این پیام عاشورا، از درسها و پیامهاى دیگر عاشورا براى ما امروز فورى‏تر است. ما باید بفهمیم چه بلایى بر سر آن جامعه آمد که حسین‏بن‏على علیه‏السّلام، آقازاده اوّلِ دنیاى اسلام و پسر خلیفه مسلمین، پسر على‏بن‏ابى‏طالب علیه‏الصّلاةوالسّلام، در همان شهرى که پدر بزرگوارش بر مسند خلافت مى‏نشست، سر بریده‏اش گردانده شد و آب از آب تکان نخورد! از همان شهر آدمهایى به کربلا آمدند، او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت رسانند و حرم امیرالمؤمنین علیه‏السّلام را به اسارت گرفتند!
حرف دراین زمینه، زیاد است. من یک آیه از قرآن را در پاسخ به این سؤال مطرح مى‏کنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن، آن درد را به مسلمین معرفى مى‏کند. آن آیه این است که مى‏فرماید: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصّلاة واتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیّا.» دو عامل، عامل اصلى این گمراهى و انحراف عمومى است: یکى دورشدن از ذکر خدا که مظهر آن نماز است. فراموش کردن خدا و معنویّت؛ حساب معنویّت را از زندگى جدا کردن و توجّه و ذکر و دعا و توسّل و طلب از خداى متعال و توکّل به خدا و محاسبات خدایى را از زندگى کنار گذاشتن. دوم «واتّبعوا الشهوات»؛ دنبال شهوترانیها رفتن؛ دنبال هوسها رفتن و در یک جمله: دنیاطلبى. به فکر جمع‏آورى ثروت، جمع‏آورى‏مال و التذاذ به شهوات دنیا افتادن. اینهارا اصل دانستن و آرمانها را فراموش کردن. این، درد اساسى وبزرگ است. ما هم ممکن است به این درد دچار شویم. اگر در جامعه‏اسلامى، آن حالت آرمانخواهى از بین برود یا ضعیف شود؛ هر کس به فکراین باشد که کلاهش را از معرکه در ببرد و از دیگران در دنیا عقب نیفتد؛ این‏که «دیگرى جمع کرده است، ما هم برویم جمع کنیم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجیح دهیم»، معلوم است که به این درد دچار خواهیم شد.
نظام اسلامى، با ایمانها، با همّتهاى بلند، با مطرح شدن آرمانها و با اهمیت دادن و زنده نگه‏داشتنِ شعارها به وجود مى‏آید و حفظ مى شود و پیش مى‏رود. شعارها را کم رنگ کردن؛ اصول اسلام وانقلاب را مورد بى‏اعتنایى قراردادن و همه چیز را با محاسبات مادّى مطرح کردن و فهمیدن، جامعه رابه آن‏جا خواهد برد که به چنان وضعى برسد.
آنها به آن وضع دچار شدند.روزگارى براى مسلمین، پیشرفت اسلام مطرح بود؛ رضاى خدا مطرح بود؛ تعلیم دین و معارف اسلامى مطرح بود؛ آشنایى با قرآن و معارف قرآن مطرح بود؛ دستگاه حکومت، دستگاه اداره کشور، دستگاه زهد و تقوا وبى‏اعتنایى به زخارف دنیا و شهوات شخصى بود و نتیجه‏اش آن حرکت عظیمى شد که مردم به سمت خدا کردند. در چنان وضعیتى، شخصیّتى مثل على‏بن‏ابیطالب علیه‏السّلام، خلیفه شد. کسى مثل حسین بن على علیه‏السّلام شخصیت برجسته شد. معیارها در اینها، بیش از همه هست. وقتى معیار خدا باشد، تقوا باشد، بى‏اعتنایى به دنیا باشد، مجاهدت در راه خداباشد؛ آدمهایى که‏این معیارها را دارند، در صحنه عمل مى‏آیند و سر رشته کارها رابه دست مى‏گیرند و جامعه، جامعه‏اسلامى مى‏شود. اما وقتى‏که معیارهاى خدایى عوض شود، هر کس که دنیا طلب‏تراست، هر کس که شهوترانتراست، هر کس که براى به دست آوردن منافع شخصى زرنگتراست، هر کس که با صدق و راستى بیگانه‏تر است، بر سرِ کار مى‏آید. آن وقت نتیجه این مى‏شود که امثال عمربن‏سعد و شمر و عبیداللَّه‏بن‏زیاد به ریاست مى‏رسند و کسى مثل حسین‏بن‏على علیه‏السّلام، به مذبح مى‏رود، و در کربلا به شهادت مى‏رسد! این، یک حساب دو دو تا چهارتاست. باید کسانى که دلسوزند، نگذارند معیارهاى الهى در جامعه عوض شود. اگر معیارِ تقوا در جامعه عوض شد، معلوم است که انسان با تقوایى مثل حسین بن على علیه‏السّلام، باید خونش ریخته شود. اگر زرنگى و دست و پادارى در کار دنیا و پشت هم اندازى و دروغگویى و بى‏اعتنایى به ارزشهاى اسلامى ملاک قرار گرفت، معلوم‏است که کسى مثل یزید باید در رأس کار قرار گیرد و کسى مثل عبیداللَّه، شخص اوّل کشور عراق شود. همه کار اسلام این بود که این معیارهاى باطل را عوض کند. همه کار انقلاب ما هم این بود که در مقابل معیارهاى باطل و غلط مادّىِ جهانى بایستد و آنها را عوض کند.
پیام فورى عاشورا
به نظر من امروز پیام عاشورا از دیگر درس‏ها و پیام‏هاى عاشورا براى ما فورى‏تر است . ما باید بفهمیم چه بلایى بر سر آن جامعه آمده که سر حسین بن على علیه السلام، آقازاده اول دنیاى اسلام و پسر خلیفه مسلمین على بن ابى‏طالب علیه السلام، در همان شهرى که پدر او بر مسند خلافت مى‏نشسته است گردانده شد و آب از آب هم تکان نخورد. ببینیم چگونه از همان شهر افرادى آمدند به کربلا و او و اصحابش را با لب تشنه به شهادت رساندند و حرم امیرالمؤمنین علیه السلام را به اسارت گرفتند. حرف در این زمینه زیاد است. من در پاسخ به این سؤال یک آیه از قرآن را مطرح مى‏کنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن درد و بیمارى را به مسلمین معرفى مى‏کند. آن آیه این است که مى‏فرماید: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا» دو عامل، عامل اصلى این گمراهى و انحراف عمومى است: یکى دور شدن از ذکر خدا که مظهر آن صلوة و نماز است. یعنى فراموش کردن خدا و معنویت و جدا کردن حساب معنویت از زندگى و فراموش کردن توجه و ذکر و دعا و توسل و توفیق از خداى متعال و توکل بر خدا و کنار گذاشتن محاسبات خدایى از زندگى، و عامل دوم «اتبعوا الشهوات» است یعنى دنبال شهوترانى‏ها و هوس‏ها و در یک جمله «دنیا طلبى» رفتن و به فکر جمع آورى ثروت و مال بودن و التذاذ و به دام شهوات دنیا افتادن و اصل دانستن این‏ها و فراموش کردن آرمان‏ها. این درد اساسى و بزرگ است و ما هم ممکن است به این درد دچار بشویم.
عاشورا به ما می آموزد که درماجراى دفاع از دین،بصیرت بیش ازچیزهاى دیگر براى انسان لازم است، بى بصیرت ها بدون این که بدانند، فریب مى خورند.
عاشورا پیام ها و درس هایى دارد. عاشورا به ما درس مى دهد که براى حفظ دین باید فداکارى کرد. درس مى دهد که در راه قرآن باید از همه چیز گذشت. درس مى دهد که در میدان نبرد حق و باطل، همه افراد اعم از کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان و امام و رعیت با هم در یک صف قرار مى گیرند. درس مى دهد که جبهه دشمن با همه توانایى هاى ظاهرى بسیار آسیب پذیر است. همچنان که جبهه بنى امیّه به وسیله کاروان اسیران عاشورا در کوفه آسیب دید در شام آسیب دید در مدینه آسیب دید و بالأخره هم نهضت عاشورا به فناى جبهه سفیانى منتهى شد عاشورا به ما درس مى دهد که در ماجراى دفاع از دین، بصیرت بیش از چیزهاى دیگر براى انسان لازم است. بى بصیرت ها بدون این که بدانند، فریب مى خورند و در جبهه باطل قرار مى گیرند چنان که در جبهه ابن زیاد کسانى بودند که فُسّاق و فجّار نبودند ولى از بى بصیرت ها بودند. اینها درس هاى عاشوراست البته همین درس ها کافى است که یک ملت را از ذلت به عزّت برساند. همین درس ها مى تواند جبهه کفر و استکبار را شکست بدهد. اینها درس هاى زندگى ساز است. این، جهت اول واقعه عاشورا است.
دومین جهت از جهات مربوط به حادثه عاشورا، عبرت هاى عاشوراست. عاشورا غیر از درس، یک صحنه عبرت است. انسان باید در این صحنه نگاه کند تا عبرت بگیرد. عبرت بگیرد یعنى چه؟
اولین عبرتى که در قضیه عاشورا ما را متوجه خود مى کند این است که ببینیم چه شد که پنجاه سال بعد از درگذشت پیغمبر جامعه اسلامى به آن حد رسید که کسى مثل امام حسین(ع) ناچار شد براى نجات جامعه این چنین فداکارى کند. یک وقت این فداکارى بعد از گذشت هزار سال از صدر اسلام است یا یک وقت در قلب کشورها و ملت هاى مخالف و معاند با اسلام است، این یک حرفى است امّا اینکه حسین بن على (ع) در مرکز اسلام، در مدینه و مکه (مرکز وحى نبوى) با وضعیتى مواجه شود به طورى که هر چه نگاه کند ببیند چاره اى جز فداکارى نیست (آن هم فداکارى خونین و با عظمت) این قابل تأمل است. مگر چه وضعى بود که حسین بن على(ع) احساس کرد که اسلام فقط با فداکارى او زنده مى ماند و الا از دست مى رود؟ عبرت این جاست. ما باید نگاه کنیم و ببینیم که چه شد که فردى مثل یزید بر جامعه اسلامى حاکم شد؟ جامعه اسلامى که رهبر و پیغمبرش در مکه و مدینه پرچم ها را مى داد دست مسلمان ها و آن ها مى رفتند تا اقصا نقاط جزیرة العرب و مرزهاى شام، امپراتورى روم را تهدید مى کردند و سربازان دشمن نیز از مقابلشان فرار مى کردند و مسلمین پیروزمندانه برمى گشتند (مثل ماجراى تبوک) و جامعه اسلامى که در مسجد و مَعبَر آن، صوت تلاوت قرآن بلند بود و شخصیتى مثل پیغمبرْ با آن لحن و نَفَس، آیات خدا را بر مردم مى خواند و مردم را موعظه مى کرد و آن ها را در جاده هدایت با سرعت پیش مى برد. چطور شد که همین جامعه، همین کشور و همین شهرها آن قدر از اسلام دور شدند تا کسى مثل یزید بر آن ها حکومت کرد؟
چرا باید وضعى پیش بیاید که کسى مثل حسین بن على (ع) ببیند چاره اى ندارد جز این فداکارى عظیم, که در تاریخ بى نظیر است. چه شد که آن ها به این جا رسیدند؟ این همان عبرت است.
ما باید این را امروز مورد توجه دقیق قرار بدهیم. ما امروز یک جامعه اسلامى هستیم. باید ببینیم آن جامعه اسلامى چه آفتى پیدا کرد که کارش به یزید رسید. چه شد که بیست سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع) در همان شهرى که ایشان حکومت مى کرد سرهاى پسران امیرالمؤمنین(ع) را بر نیزه کردند و در آن شهر گرداندند! کوفه همان جایى است که امیرالمؤمنین(ع) توى بازارهاى آن راه مى رفت، تازیانه بر دوش مى انداخت و مردم را امر به معروف و نهى از منکر مى کرد. فریاد تلاوت قرآن در آناء اللیل و أطراف النّهار، از مسجد و تشکیلات آن بلند بود. این همان شهر است که حالا دخترها و حرم امیرالمؤمنین(ع) را به اسارت در بازار آن مى گردانند. چه شد که ظرف بیست سال به این جا رسیدند؟ جواب این است: یک بیمارى وجود دارد که مى تواند جامعه اى که در رأس آن کسى مثل پیغمبر اسلامْ و امیرالمؤمنین(ع) بوده است را در ظرف چند ده سال به آن وضعیت برساند. پس این یک بیمارى خطرناکى است و ما هم باید از این بیمارى بترسیم. امام بزرگوار ما اگر خود را شاگردى از شاگردان پیغمبرْ محسوب مى کرد، سر فخر به آسمان مى سود. افتخار امام ما کجا و پیغمبرْ کجا؟ جامعه اى را که پیغمبرْ ساخته بود بعد از مدت چند سال به آن وضع دچار شد و لذا جامعه ما خیلى باید مواظب باشد که به آن بیمارى دچار نشود. عبرت این جاست. ما باید آن بیمارى را بشناسیم و آن را یک خطر بزرگ بدانیم و از آن اجتناب کنیم.
به نظر من امروز یکی از پیام های عاشورا از دیگر درس ها و پیام هاى عاشورا براى ما فورى تر است. ما باید بفهمیم چه بلایى بر سر آن جامعه آمده که سر حسین بن على (ع) آقا زاده اول دنیاى اسلام و پسر خلیفه مسلمین على بن ابى طالب(ع) در همان شهرى که پدر او بر مسند خلافت مى نشسته است گردانده شد و آب از آب هم تکان نخورد. ببینیم چگونه از همان شهر افرادى آمدند به کربلا و او و اصحابش را با لب تشنه به شهادت رساندند و حرم امیرالمؤمنین(ع) را به اسارت گرفتند. حرف در این زمینه زیاد است. من در پاسخ به این سؤال یک آیه از قرآن را مطرح مى کنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن درد و بیمارى را به مسلمین معرفى مى کند. آن آیه این است که مى فرماید: "فخلف مِنْ بَعدهِم خَلْفٌ اَضاعُوا الصّلوة واتبعوا الشّهَوات فَسَوف یَلقَون غَیّا".

دو عامل، عامل اصلى این گمراهى و انحراف عمومى است: یکى "دور شدن از ذکر خدا" که مظهر آن صَلوة و نماز است یعنى فراموش کردن خدا و معنویت و جدا کردن حساب معنویت از زندگى و فراموش کردن توجه و ذکر و دعا و توسل و توفیق از خداى متعال و توکل بر خدا و کنار گذاشتن محاسبات خدایى از زندگى و عامل
دوم اتبعوا الشهوات است یعنى "دنبال شهوترانى ها و هوس ها و در یک جمله (دنیا طلبى) رفتن" و به فکر جمع آورى ثروت و مال بودن و التذاذ و به دام شهوات دنیا افتادن و اصل دانستن اینها و فراموش کردن آرمان ها. این درد اساسى و بزرگ است و ما هم ممکن است به این درد دچار بشویم.
اگر در جامعه اسلامى ما آن حالت آرمان خواهى از بین برود یا ضعیف شود و هر کسى به فکر این باشد که کلاه خودمان را از معرکه به در ببریم تا در دنیایمان از دیگران عقب نیفتیم دیگرى جمع کرده است و ما هم برویم جمع کنیم و خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجیح بدهیم، معلوم است که وضع به اینجا خواهد رسید. نظام اسلامى با ایمان ها، با همت هاى بلند با مطرح شدن و اهمیت دادن و زنده نگه داشتن شعارها به وجود مى آید و حفظ مى شود و پیش مى رود. معلوم است کم رنگ شدن شعارها، بى اعتنایى به اصول اسلام و انقلاب و همه چیز را با محاسبات مادى فهمیدن و مطرح کردن، جامعه را به آن جا پیش خواهد برد که به چنان وضعى برسد. به همین دلیل آن ها به آن وضع دچار شدند. یک روز براى مسلمین پیشرفت اسلام و رضاى خدا و تعلیم دین و معارف اسلامى و آشنایى با قرآن و معارف آن مطرح بود، دستگاه حکومت و اداره کشور، دستگاه زهد و تقوا و بى اعتنایى به زخارف دنیا و شهوات شخصى بود، نتیجه آن هم حرکت عظیمى بود که مردم به سمت خدا کردند در چنان وضعیتى کسى مثل على بن ابى طالب ع خلیفه مسلمین و کسى مثل حسین بن على(ع)، شخصیت برجسته مى شود. چرا که معیارها در وجود این ها بیش از دیگران است. وقتى معیار خدا، تقوا، بى اعتنایى به دنیا و مجاهدت در راه خدا باشد کسانى به صحنه عمل مى آیند که این معیارها را دارند. این ها سر رشته کارها را به دست مى گیرند و جامعه، جامعه اى اسلامى خواهد بود.
اما وقتى که معیارهاى خدایى عوض بشود، هر کسى که دنیا طلب تر، شهوتران تر و براى به دست آوردن منافع شخصى زرنگ تر و با صدق و راستى بیگانه تر است, سرکار مى آید. آن وقت نتیجه این مى شود که امثال عمربن سعد و شمر و عبیدالله بن زیاد مى شوند رؤسا و مثل حسین بن على(ع) به مَذبَح مى رود و در کربلا به شهادت مى رسد. این یک حساب دو دو تا چهارتاست. کسانى که دلسوزند نباید بگذارند معیارهاى الهى در جامعه عوض بشود. اگر معیار تقوا در جامعه عوض شد معلوم است که باید خون یک انسان با تقوایى مثل حسین بن على(ع) ریخته شود. اگر زرنگى و دست و پا دارى در کار دنیا و پشت سر هم اندازى و دروغگویى و بى اعتنایى به ارزش هاى اسلامى ملاک قرار گرفت، معلوم است که کسى مثل یزید باید در رأس کار قرار بگیرد و کسى مثل عبیدالله باید شخص اول کشور عراق بشود.



پی نوشت:
بخشی از بیانات مقام معظم رهبرى (مدّظله العالى) در دیدار با نیروهاى مقاومت بسیج، محرّم 1413
منابع
بقره آیه 205 و206.
نهج البلاغه قصار الحکم ش 367.
نهج البلاغه خطبه 116 . (4) بحارالانوار ج77ص202.
نهج البلاغه نامه69 . (5
) میزان الحکمه ری شهری ج6ص266.
نهج البلاغه خطبه 182.
بحارالانوار ج63ص214.
تحف العقول ص240.
بحارالانوار ج78 ص160.
فرهنگ معين ج2 ص 1510 و مفردات راغب اصفهاني واژه درس
مفردات راغب اصفهاني واژه نظر–
مفردات راغب اصفهاني واژه عبر–
شرح غررالحكم ج6 ص68–
نهج البلاغه صبحي صالح خطبه 114 ص170–
شرح غرر الحكم ج4 ص22–
بحارالانوار ج77 ص287–
شرح غررالحكم ج5 ص217–
همان ج1 ص221
نهج البلاغه خطبه 16–
شرح غررالحكم ج4 ص432.

طلبه بسیجی حوزه علمیه امام خمینی(ره) ارومیه
علیرضا رنجبری

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.