حجتالاسلام والمسلمين سيد عبدالله بهاءالديني فرزند مرجع فقيد و عارف، مرحوم آيتالله العظمي بهاءالديني در آستانه سالروز رحلت اين عالم رباني در گفتوگو با پایگاه اطلاع رسانی بسیج طلاب گوشهاي از حالات معنوي اين مرجع فقيد را تشريح کرد.
مرحوم والد، در انتخاب چگونگي تحصيل به ما اختيار ميداد، اما به فهم و تفهم در دروس تاکيد زيادي ميکردند. خاطرم هست ايشان در ديداري که با طلاب و دانشجويان در حسينيه داشتند، سفارش اکيدي ميکردند که
دروس خود را به گونهاي فرا بگيريد که آن را سال بعد تدريس کنيد. البته خود ايشان همين روشرا در دوران تحصيل انجام دادهبودند.
مرحوم والد ميفرمود: حدود نود سال قبل، به مکتبخانه ميرفتم و نزد مرحوم آخوند ملا غلامحسين صفايي ادبيات را فرا ميگرفت. آقا ميگفتند: مرحوم شيخ ابوالقاسم کبير قمي، به مجلس درس آمده و سؤالات ادبيات را از من ميپرسيدند و من نيز پاسخ ميدادم. تعبير مرحوم والد اينگونه بود که مرحوم قمي، سر به سر ما ميگذاشتند. همچنين ايشان ميگفتند؛مرحوم شيخ عبدالکريم حائري، مؤسس حوزه علميه قم، روزي سؤالي از من پرسيد. وقتي پاسخ آن را گفتم، مرحوم شيخ خيلي از جواب سؤال، لذت بردند و فرمود: ما پاسخ را متوجه نشديم! درواقع مرحوم شيخ، چون از جواب، لذت بردهبود، از اين جهت خواسته بود که پاسخرا دوباره بشنود.
آنگونه که مرحوم والد ميگفتند؛ از ابتدا تحت عنايات مرحوم شيخ عبدالکريم حائري و مرحوم شيخ ابوالقاسم قمي بودند. و در درس خارج مرحوم شيخ عبدالکريم نيز از قسمت رکوع مبحث صلاة حضور داشتند.
ايشان در فيضيه حجرهاي داشتند که قبلا آن حجره در اختيار پدر ايشان قرار داشت. ميگفت؛ چند سالي که در فيضيه بودم، يک سال به طور کامل بهخاطر مشغله تحصيل و تدريس نتوانستم به منزل مراجعه کنم،لذا والدين و اخويهاي ايشان براي ديدار آيتالله بهاءالديني به فيضيه ميرفتند.
عدهاي از رفقا نزد من آمده و از من دعوت کردند که باهم به زيارت ثامنالحجج امام عليابن موسيالرضا(ع)برويم و گفتند؛ يک دکتر و مبلغ چهارصد تومان نيز براي هزينه رفت و آمد در اختيار ما قرار دارد، آقا نيز موافقت ميکنند.
ماجراي زيارت امام رضا(ع)
در مسير رفتن به مشهد و در شهر ري، رئيس نظام وظيفه بعداز ديدن شناسنامه ايشان و تطبيق دادن تاريخ تولد شمسي و قمري،دچار اشتباه شد و فکر ميکند مرحوم والد مشمول است و لذا ايشان نه ميتواند مشهد بروند و نه ميتوانند به قم برگردند.
در آن زمان مرحوم آيتالله بافقي در ري حضور داشتند و مرحوم والد تصميم گرفت با مرحوم بافقي مشورتي نمايد، تا چارهانديشي شود.
مرحوم بافقي به اين نتيجه ميرسند که ايشان صبح زود فردا از بيراهه، از شهر ري خارج شده و خود را به بعداز کهريزک برسانند، تا مواجه با مأموران رژيم نشوند. با اين تدبير مرحوم والد به قم برگشتند و سفر مشهد ايشان لغو شد.
آيتالله بهاءالديني ميگفتند: بعد از اين که به قم برگشتم، مدتي نگذشت که يکي از اهل علم به من گفت: شما به عتبات ميآئيد؟ گفتم بله. آيت الله بهاء الديني ميفرمود: درحاليکه گذرنامه نيز نداشتم از طريق مرز خسروي به عتبات عاليات مشرف شدم.
مرحوم والد بعداز ورود به عراق، در مدرسه آخوند خراساني ساکن ميشوند و در درس بزرگان نجف همچون آيات عظام، مرحوم ميرزاي نائيني، آقا رضا عراقي و سيد ابوالحسن اصفهاني شرکت کردند. خود ايشان نقل ميکرد که در نجف اشرف در درس مرحوم ميرزاي نائيني شرکت ميکردم. بعضا از من سؤال ميشد، شما از درس ميرزاي نائيني استفاده ميکنيد؟ گفتم: بله. مرحوم والد ميگفت: در نجف اشرف اينگونه عنوان ميشد؛فضلاي طراز اول در درس مرحوم ميرزاي نائيني شرکت ميکنند.
آيتالله بهاء الديني ميفرمود: مرحوم آيتالله سيد ابوالحسن اصفهاني کسي را نزدم فرستاده و درخواست نمودند به طور دائم در نجف بمانم. ايشان هم فينفسه مايل بودند که در نجف ساکن شوند. لذا وقتي به ايران آمده تا مقدمات هجرت دائم خود را به نجف اشرف فراهم سازند؛ مشکلاتي اتفاق افتاد که مرحوم والد نتوانستند به نجف هجرت کنند و در قم در درس مرحوم حاج شيخ عبدالکريم حائري شرکت کردند.
*اگر توکل نباشد نتيجه نيست
آيت الله بهاء الديني بعداز نقل قضيه مشهد و سفر به عتبات عاليات نتيجه گرفتند و ميگفتند: در سفر مشهد با اينکه پول؛دکتر و سائر وسائل آسايشي فراهم بود، به نتيجه نرسيد. اما سفر عتبات عاليات بدون هيچگونه مقدمهاي انجام شد. ايشان ميخواست بفرمايد، اگر اتکا به خدا نباشد هيچ کاري به نتيجه نخواهد رسيد.
*رفاقت با امام خميني
حضرت امام از رفقاي مرحوم والد بودند و حتي در برخي مواقع به منزل پدري آيتالله بهاء الديني رفت و آمد ميکردند. مرحوم والد نقل ميکرد:در زمان کشف حجاب، شبي در فيضيه با طلاب از جمله حضرت امام جلسهاي در اين خصوص برگزار کرديم. افراد شرکتکننده در جلسه به شدت از اين مسأله ناراحت بودند و ميگفتند؛ امروز فرمانداري مثلا از بازاريها ميخواهد با زنان کشف حجاب کرده در جشنها شرکت کنند؛فردا از ديگر قشرها چنين درخواستي خواهد کرد...
يکي از نکات اخلاقي ايشان اين بود که هيچوقت فرصتي را براي مطالعه از دست نميداد. در قديم، قم به اين گستردگي نبود و همين خيابان فعلي که منزل مرحوم والد قرار دارد، درواقع کنار شهر قم محسوب ميشد. ايشان ميگفت: من براي رفتن به درس از مرکز شهر عبور نميکردم. بلکه از حاشيه شهر ميرفتم. چوندر مسير مشغول مطالعه بودم؛ ممکن بود آشناياني در مسير به من برخورد کنند و من متوجه آنها نباشم و شائبه بياعتنايي پيش نيايد، لذا از حاشيه شهر براي رفتن به محل درس استفاده ميکردم.
* رابطه معنوي بين آيتالله بهاء الديني و شهيد صياد شيرازي
شهيد صياد شيرازي در دوران جنگ و در زماني که فرمانده نيروي زميني بود، با آن مشغله کاري، هروقت فرصت ميکرد نزد مرحوم والد ميآمد. خاطرم هست براي تشييع پيکر شهيد صياد شيرازي به تهران رفته بودم. وقتي به خانواده شهيد صياد اطلاع دادند که فرزند آيتالله بهاء الديني براي عرض تسليت آمده است، آمد و تشکر کرد و همچنين از قول همسر شهيدش نقل ميکرد: «هر گرفتاري که براي من پيش بيايد، وقتي به نزد آيتالله بهاء الديني در قم ميروم، حتي اگر ايشان صحبتي هم نفرمايند، ديدار ايشان براي من آرامبخش است.»
شهيد صياد شيرازي چندين سال در ماه مبارک رمضان، همراه با پرسنل دفتر خود که حدودا سينفر بودند، براي افطاري نزد آيتالله بهاء الديني ميآمدند.
غروبي که قرار بود، براي افطار حاضر شوند، دونفر از پرسنل، همه امکانات افطار را با خود ميآوردند و موقع افطار نيز شهيد صياد شيرازي به اتفاق همکاران ميآمدند.
برنامه اين ديدار معمولا اينگونه بود، با اذان مغرب نمازجماعت اقامه ميشد و بعدهم افطار صرف ميشد و در ادامه مرحوم والد سخنراني ميکردند و بعد شهيد صياد شيرازي به اتفاق همکاران به مسجد مقدس جمکران ميرفتند.
شهيد صياد معمولا در اين جلسات براي زيردستان خود چاي ميريخت. حتي از سربازان حاضر در جلسه پذيرايي ميکرد. چنين رفتاري از شهيد صياد شيرازي باعث ميشد که همکاران و حتي سربازان وظيفه حاضر نبودند از او جدا شوند.
روزي به شهيد صياد شيرازي گفتم، آيتالله بهاء الديني در روستاي خور آباد در مسير کاشان که اهالي آن از ارادتمندان مرحوم والد هستند، در حال ساختن مسجدي ميباشند.
يادم هست که زمان جنگ بود و شهيد صياد شيرازي براي سخنراني در مجلس شهدا به روستاي فردو دعوت شده بود. همراهان شهيد صياد به من گفتند: صياد شيرازي با اينکه وقت کمي داشت، موقع رفتن به مجلس شهداء، به اين روستا رفته و در مسجد در حال ساخت آن دو رکعت نماز ميخوانند.
منزل مرحوم والد همين منزل فعلي است و ايشان با کمترين امکانات در اين مکان زندگيميکردند و به هيچ وجه گلايه نميکردند.
اين پول را بگير!
يکي از اهالي محله ميگفت: جواني از اين محله ازدواج کردهبود. بعد دوسه روز مراسم جشن عروسي،والدين و خانواده عروس بهعنوان ميهماني به منزل تازهداماد وارد ميشوند و اين در حالي بود که جوان تازهداماد هيچ پولي در اختيار نداشت تا غذايي تهيه کند. ناچار از خانه بيرون آمده تا از مغازهاي بهصورت نسيه، غذايي بخرد. در همين حال آيتالله بهاء الديني، جوان را ميبيند و بدون مقدمه ميفرمايد: اين پول را بگير! اين درحالي بود که اصلا مرحوم والد بهظاهر خبر نداشتند.
جوان ديگري که از ارادتمندان مرحوم والد بود نقل ميکند؛ در جواني در باغات اطراف امامزاده عليبن جعفر(ع)، مشغول قمار بوديم، وقتي آيتالله بهاء الديني،براي زيارت امامزاده از مسير کنار باغ تشريف ميبردند من به رفقا گفتم به احترام اين سيد بلند شويد. رفقا هم بلند شده و بعد از سلام کردن، به آقا احترام ميگذاشتند. بعداز رفتن ايشان دوباره سر قمار مينشستيم. ولي بعدها بواسطه همين منش و اخلاق آن مرحوم همه چيز را کنار گذاشتيم اين شخص در زمان نقل اين قصه به من ميگفت:اين احترامي که آقا الآن به من ابراز ميکنند، همين احترامرا آن زمان به من ابراز ميکردند.
*توبه کن
شخصي که در محل وجهه خوبي نداشت روزي از اعياد که جلسه عمومي برقرار بود، اين شخص نيز خدمت آقا آمده بود. مرحوم والد در حضور جمع به اين شخص گفته بودند: «فلاني توبه کن» اين شخص نيز خجالت کشيد و گفت:آقا من توبه کردم. مرحوم والد گفتند: نه! توبه واقعي کن. بعد از آقا خداحافظي ميکند و خارج ميشود، بعداز چند روز من را ديد و از آقا گلايه کرد که چرا در حضور جمع به او گفتهاند که «توبه کن»
من به او گفتم تو قدر خودت را بدان! من خودم شاهدم کساني که پنجاه سال در حوزه زانو زدهاند، وقتي از آقا نصيحت يا راهنمايي درخواست ميکنند، آقا سکوت ميکنند. اما وقتي به تو ميفرمايد، توبه کن، لابد در تو چيزي ديده که چنين سفارشي به تو نموده است. اينرا که شنيد آرام شد و از من تشکر کرد.
*صبور در مقابل مصيبت
تنها برادر بنده به نام سيد حميد در سال 1359 به رحمت الهي رفت،مرحوم والد به ايشان خيلي علاقه داشتند. اخلاق منحصر بفردي داشت، پدرم نقل ميکردند؛ سيد حميد وقتي از بازار برميگشت،جوراب کهنه مرا از پاي من در ميآورد و خودش ميپوشيد جوراب سالم خود را به پاي من ميکرد. خاطرم هست وقتي برادرم بعد از نماز مغرب و عشاء به رحمت خدا رفت، من بدون مقدمه رحلت برادرم را به مرحوم والد اطلاع دادم. ايشان مثل کوه ايستاده بودند. حضرت امام راحل، به مرحوم والد فرموده بود: «اين مصائب رحلت فرزند براي شما حل شده است.»
مرحوم والده ما هم نقل ميکرد: اگر ما ناراحتي خود را از رحلت سيد حميد ابراز و اظهار ميکرديم،ميدانستيم که اين ناراحتي ما به آقا منعکس خواهد شد و آقا ممکن است حالت انفعالي پيدا کند. آنوقت ما نيز از ناراحتي آقا، ناراحت ميشديم.
لذا مادرم ميگفت: از خدا و ائمه(ع)خواستم که قضيه رحلت سيدحميد در خاطر خودم، «کأنلم يکن» باشد که مبادا از ناراحتي ما، آقا نيز ناراحت شوند.
در نتيجه همينطور هم شد. لذا مادرم تا وقتي که مرحوم والد زنده بودند، به بالاي پشتبام ميرفت و سلامي به حضرت معصومه(س)ميداد و سر قبر فرزند و والدين خود نميرفت تا اينکه آيتالله بهاء الديني به رحمت خدا رفت. بعداز چهار ماه و چند روز از رحلت مرحوم والد، مادرم نيز که پشتوانه خود را از دست داده بود،به رحمت ايزدي پيوست.
والده ما مطيع آقا بود. تمام اموال خود و ارثي که از پدرش به او رسيدهبود، در اختيار آيتالله بهاء الديني قرار ميداد.
گفتني است دوشنبه هفدهم بهمن مصادف با سيزدهم ربيعالاول سالروز رحلت جانگداز مرحوم آيتالله العظمي بهاءالديني به تاريخ قمري ميباشد که تاريخ شمسي آن 28 تير 1376 است.
دیدگاه ها