می‌رویم تا انتقام سیلی زهرا(س) بگیریم

Submitted by sharifi on
شهدای روحانی؛
مرتضی سلیمی در سال 1365 در عملیات کربلای 5 جانباز شد و سرانجام در تیر 1366 در عملیات نصر 4 در کوه‌های ماووت به شهادت رسید.

وسط بحبوحه عملیات در خط مقدم، يكي از بچه‌ها فریاد زد، مرتضي همين الآن مجروح شد.نفهميدم چطور خودم را به او رساندم. مرتضي در خون نشسته بود. اما لبخند می‌زد، انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده! تا من رو دید گفت: «بالاخره ما هم خورديم و تو ماندي تنها!‌»

می‌رویم تا انتقام سیلی زهرا(س) بگیریم

با چفیه ام او را بستم. به كمك چند نفر مرتضی را روی دوش گرفتم. خيلي خون ازش مي‌رفت. ولي ول‌كن نبود، با همان حال با من شوخی می‌کرد و زیر گوشم می‌‌گفت: «‌نمرديم و سوار تو هم شديم.»

***
مرتضی سلیمی ششم اردیبهشت 1351 در تهران متولد شد. از کودکی اهل جنب و جوش بود و شیطنت‌های مخصوص دوران کودکی را داشت ولی در عین حال مثل بزرگتر‌ها رفتار می‌کرد.

او دوران دبستان را با نمرات خوبی گذراند و در سن 9 سالگی به عضویت بسیج در آمد، بیشتر دوستانش در بسیج از خودش بزرگتر بودند و او از همان دوران دوست داشت مثل آنها به جبهه اعزام شود.

اعضای خانواده مرتضی می‌گویند: او از کودکی با اینکه هنوز به تکلیف شرعی نرسیده بود روزه و نماز و سایر تکالیف شرعی را به خوبی انجام می‌داد.

مادرش می‌گوید: مرتضی خیلی مرتب و منظم بود، تا حدی که بدون اتو لباسش را بر تن نمی‌کرد.

او در همان سال‌ها خبر شهادت عمویش در جبهه‌ها را شنید و از همان موقع به دوستانش می‌گفت: انتقام خون او را خواهم گرفت. درسش را تا دوم راهنمایی ادامه داد و پس از آن، برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه برهان در جوار حرم مطهر حضرت عبدالعظیم الحسنی علیه‌السلام رفت. شب‌ها با دوستانش در گشت بسیج پاسداری می‌کرد.

یک سال در حوزه علمیه برهان درس خواند و چون در درس‌هایش پیشرفت خیلی خوبی داشت و نمرات بالایی را در درس‌های خود کسب کرده بود، در آزمون ورودی حوزه علمیه امام محمد باقر‌(ع) شرکت کرد و در آن آزمون با رتبه خوبی پذیرفته شد.

او در حوزه علمیه امام محمد باقر‌(ع) قم، غیر از تحصیل برای سایر طلبه‌ها، تدریس قرآن برقرار کرده بود.
او برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه امام محمد باقر در قم رفت و پس از مدتی نیز که لحاظ سنی در اعزام به جبهه پذیرفته می‌شد، خود را به جبهه‌ها رساند و در چندین عملیات حضوری فعال داشت.

مادرش با به یادآوری خاطره‌ای از مرتضی می‌گوید: «آخرین دفعه اعزام، مرتضی قبل از شهادت بود که او به پابوس امام رضا(ع) رفت، وقتی که برگشت دیدم که صدای او گرفته، وقتی که از پرسیدم که چرا اینطوری شدی در جواب من گفت که توی حرم سینه‌زنی مفصلی داشتیم جای شما خالی و وقتی که پیراهنش را كنار زدم. سينه‌اش بدجوري سرخ شده بود مي‌خواستم چيزي به او بگويم ولي ديدم من رو نگاه مي‌كند و لبخند مي‌زند.»

این آخرین خاطره‌ای بود که قبل از شهادت مرتضی داشتم.

در وصیتنامه‌ای که از او بجا مانده آمده است: «دعاها را حفظ کنید و در مراسم دعا شرکت کنید چون هر برکت و معنویتی می‌آید از همین ادعیه است اصلاً هر چه داریم از دعاها است از رفتن به جبهه جلوگیری نکنید زیرا اسلام احتیاج به یاری دارد راه شهدا را ادامه دهید»

مرتضی در سال 1365 در عملیات کربلای 5 جانباز شد او سرانجام در 14 تیر 1366 در عملیات نصر 4 در کوه‌های ماووت به شهادت رسید. در زمان به شهادت رسیدن مرتضی پدرش نیز در جبهه بود و برای همین در حدود 10 پیکر مطهر او در معراج شهدا ماند تا پدرش بازگردد و پیکر مطهر او را برای تشییع تحویل بگیرد.

آخرین توصیه شهید
«طلاب عزیز و گرانقدر؛ شما پزشکان روح اجتماعید و اجتماع سالم ما به شما احتیاج دارد. خط رهبری را حفظ کنید. ما مهیا می‌شویم تا برویم انتقام سیلی زهرا‌(س)را بگیریم.